مبارزه با آبله
در شماره سوم روزنامه وقایع اتفاقیه اطلاعیهای چاپ شد که: «در ممالک محروسه ناخوشی آبله عمومی است که اطفال را عارض میشود که اکثری را هلاک میکند یا کور و معیوب میشوند. اشخاصی که در کودکی این آبله را در نیاوردهاند، در بزرگی بیرون میآورند و به هلاکت میرسند، خصوص اهل دارالمرز (یعنی مرزنشینان)... اطبا چاره این ناخوشی را به اینطور یافتهاند که در طفولیت از گاو آبله بر میدارند و به طفل میکوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون میآورد و بیزحمت خوب میشود.»مبارزه با وبا
بیماری وبا هر چندوقت یکبار (بیشتر از هند یا عربستان) به ایران میآمد و کشتار میکرد. مردم همهگیری این بیماری را بلای آسمانی میپنداشتند. اما در عهد صدارت امیرکبیر جزوهای به نام «قواعد معالجه وبا» تهیه و میان کدخدایان و روحانیان شهرها پخش شد که در آن شیوه پیشگیری وبا و نحوه رسیدگی به بیماران توضیح داده شده بود. علاوه بر این، مقررات قرنطینه (به نام «گراختین») در مرزها به اجرا در آمد و مسافران چند روز در قرنطینه نگهداری میشدند و به آنها و وسایلشان دود داده میشد تا جلوی ورود وبا به کشور گرفته شود.تاسیس بیمارستان دولتی
تأسیس مریضخانه دولتی یکی از کارهای سودمند آن زمان است. بنای آن در سال ۱۲۶۶ آغاز شد و در ربیعالاول ۱۲۶۸ افتتاح گردید. دواخانه مخصوص هم داشت. در تاریخ جدید آن نخستین بیمارستان ایران است. به قراری که نوشتهاند، چهارصد بیمار را میتوانستند در آنجا درمان کنند. میرزا محمدولی حکیمباشی رییس مریضخانه بود و دکتر کازرونی، حکیمباشی نظام مسوولیت مداوای بیماران را به عهده داشت.»روزی که امیر گریست
در سال ۱۲۶۴ قمری، نخستین برنامه دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ایرانی را آبلهکوبی میکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبی به امیرکبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و رمالها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود. هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور میکرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن رمالها و نادانی گروهی از مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سر باز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آبانبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیعالاول به امیر اطلاع دادند که در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پارهدوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و گفت: «ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم.» پیرمرد با اندوه فراوان گفت: «حضرت امیر! به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جنزده میشود.» امیر فریاد کشید: «وای از جهل و نادانی! حالا گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.» پیرمرد با التماس گفت: «باور کنید که هیچ ندارم.» امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و گفت: «حکم برنمیگردد؛ این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.» چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزندش از آبله مرده بود. امیر نتوانست تحمل کند؛ روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید. ملازمان گفتند که دو کودک شیرخوار پارهدوز و بقال از بیماری آبله مردهاند.