مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری
مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری

بهائیت و نفرت از امیرکبیر


بهائیان و نفرت از امیر کبیر

به بهانه بیستم دی ماه سالروز درگذشت میزا تقی خان

بهائیت در ایران : بیستم دی ماه هر سال یاد آور در گذشت مردی است که او را به حق می شود آزاد مرد زمان خودش نامید او که بمعنای واقعی یک اصلاحگر بود و در عرصه اجتماع و مذهب اصلاحاتی را انجام داد.صرفنظر از خدمات ارزشمند این دولتمرد دوره قاجار ، مقابله او با فرقه ضاله بهائیت مورد تحسین بوده و هست . گرچه این مقابله به اشکال گوناگون در پایگاه درج گردیده ، اما به پاس قدردانی از این همت ستودنی امیر نظام بر خود فرض دانستیم به بهانه سالزوط درگذشت او به علت مفرت بهائیان از این دولتمرد بپردازیم . روحش شاد و قرین رحمت درگاه ایزد منان باد .

عباس افندی نخستین امام بهاییت می گوید:« میرزا تقی خان امیرنظام سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت.این وزیر شخصی بود بی تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده، سفاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک.»

میرزا تقی خان معروف به امیر کبیر نخستین صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار بوداو بعد از قائم مقام فراهانی تنها صدراعظم شاهان قاجار بود که واقعاً دلسوز کشور بود و با جان و دل کشور را اداره می کرد.

در مدت سه سالی که عهده دار صدارت در دربار ناصرالدین شاه بود توانست بسیاری از ناکامی های دوره شاهان قبلی را جبران کند.

او قبل از صدارت در دربار ناصرالدین شاه در دوره شاهان قبل حکم امیرنظام را داشت و با رشادت تمام در رکاب مرحوم عباس میرزا در مبارزه با ارتش پلید روسیه جهاد کرد و اگر بی کفایتی فتحعلیشاه قاجار در آن زمان نبود سپاه ایران به فرماندهی عباس میرزا و امیرنظام میرزا تقی خان بی شک در جنگ های مابین ارتش ایران و روسیه پیروز شده بود.

میرزا تقی خان امیرکبیر توانسته بود در دوره صدارتش آرامش نسبی در کشوری که همواره بیم اغتشاش (به علت بی کفایتی های شاهان قاجار) در آن میرفت ، برقرار کند.

در دوره محمد شاه قاجار بود که جوانی از شیراز به نام علی محمد بر اساس توهمات شیطانی پیش آمده ابتدا مدعای بابیت موعود نمود و سپس خود ادعای موعود بودن کرد و بعد از آن دعوی نبوت نمود!!! عده ای همچون یهودیان که اسلام را سدی در مقابل هوی و هوس خویش می دیدند از او حمایت کرده و با تزویر پیروانی برای او جمع کردند که عده ای اراذل و اوباش را تشکیل می دادند.

بعد از اوج گرفتن فتنه ی باب و دعوی بی مدرک او روحانیون شیعه مجلس مناظره ای با او تشکیل دادند.

مناظره علیمحمد با روحانیون شیعه معروف است که در محضر ولیعهد ناصرالدین میرزا برگزار شد و در آن باب حتی نتوانست به یکی از سوالات دینی آن ها پاسخ داد.بعد از آن بود که علی محمد توبه کرد واز ادعاهای خویش (به علت ترس) دست برداشت و زندانی شد.(متن مناظره علی محمد شیرازی و روحانیون شیعه و همچنین توبه نامه ی او در حال حاضر در کتابخانه ی ملی وجود دارد)

اما متأسفانه بعد از زندانی شدن علی محمد شیرازی لژهای یهودی فراماسونری و عمال دولت بریتانیا که فرصت را برای فتنه از دست رفته می دیدند میرزا حسین علی نوری را سرکار آوردند و او را به عنوان جانشین علی محمد شیرازی به نابخردان و پیروان او معرفی کردند و آن ها را علیه دولت ایران شوراندند بدین ترتیب عده ای اراذل و اوباش به عنوان پیروان باب آشوب و بلوا در کشور راه انداختند و طوری که امنیت کشور را تهدید کردند.

مرحوم امیرکبیر که جز صلاح مردمان و مملکت خویش چیزی نمی خواست دستور سرکوب این اوباش را داد و فرمان انقلابی اعدام علی محمد را صادر کرد .اما چه سود که بداندیشان دربار ناصرالدین شاه بد امیر را می خواستند و در آخر این مرد شریف تاریخ را که در دوران صدارت ۳ ساله اش روحی دوباره به پیکر بی جان کشور دمیده بود،سفاکانه به شهادت رساندند.

حال ببینیم که شخصیت این بزرگ مرد تاریخ در نظر بزرگان فرقه ضاله بهاییت چگونه است:

عباس افندی که مدعای لقب عبدالبها و نخستین امام بهاییت است می گویدمیرزا تقی خان امیرنظامسمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت.

این وزیر شخصی بود بی تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده، سفاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک، حکمت حکومت را شدت سیاست می دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می شمرد و چون اعلی حضرت ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب بودند وزیر به اوهومات غریبه افتاد و  بی مشورت وزرای دوراندیش امر به تعرض بابیان کرد و »1 جالب است عباس افندی این مرد خدمتگذار را مستبد و خودسر و سفاک معرفی کرده است.

اگر او ترقی سلطنت را در سختگیری و تخویف مردم می دانست چطور بود که بیشترین خدمت در دوره ناصرالدین شاه در زمان صدرات او انجام گرفت؟ چطور بود که از عیش و نوش درباریان کاست تا خدمت به مردم را بیشتر کند؟ و این عناد و دشمنی فرقه ضاله بهاییت بدین خاطر بود که مرحوم امیرکبیر از فریب شیاطین جلوگیری کرد.

شوقی افندی ربانی که دومین امام بهاییت است،درباره ی امیر کبیر می گویداتابک اعظم، تقی سفاک و بی باک که حکم اعدام سید عالم را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و تبریز و زنجان وطهران شربت شهادت بنوشانید و دو سال بعد به سخط شهریار پر کین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع و شریک و سهیم گشت در همان ایام به دارالبوار راجع شد.»2 در ضمن همین شوقی افندی در قرن بدیع امیر را وزیر بی تدبیر!! خوانده است.

ابوالفضل گلپایگانی مورخ مشهور بهایی نیز به پیروی از امامان بهایی خود امیرکبیر را وزیر نادان 3 ،وزیر شریر4، تقی سفاک5 و … خوانده است.

و این چنین بود هتاکی های بی شرمانه عده ای شیطان صفت به بزرگ مرد تاریخ و این همواره در ذات این جهان وجود داشته است که شیاطین دشمنان مومنان خدا و افراد صالح هستند.

و سخن آخر اینکه آشنائی مردم ایران با امیر و درک اقدامات او در ساختن مملکت در دوره ای که شاهان جز به عیش نوش و خوشگذرانی به چیز دیگری فکر نمیکردند  و اجر گذاردن به این تلاشها نشانه درک صحیح مردم از کسانی است که به فکر مردم این سرزمینند .

سخن به تحسین اقدامات امیر بسیار گفته شده لکن فقط یک جمله از یکی از دشمنان او که دشمنی دولتش از قبل از امیر کبیر تا حال و حتی آینده با مردم ایران کاملا واضح و مبرهن است را می آوریم :  «کلنل شیل» وزیر مختار انگلیس - که از دشمنان وی بود - می گفت: «او ( صدر اعظم میرزا تقی خان فراهانی ) جز نیک بختیِ وطنش چیزی نمی خواهد.»

روحش شاد و قرین رحمت

پی نوشت:

1.مقاله شخصی سیاح صص۳۴-۳۵

2.توقیعات مبارکه حضرت ولی امر! صص۱۸۱-۱۸۲

3.مطلع الانوار ص ۴۹۳

4 و 5 . رحیم مختوم،« قاموس لوح مبارک قرن، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع،۱/۳۲۶، ردیف ت

ناصرالدین شاه و امیرکبیر: تعامل یا تقابل

به مناسبت سالگرد آغاز صدارت امیرکبیر و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه؛


امیرکبیر -ناصرالدین شاه قهرمان‌سازی و منجی‌گرایی از تم‌های اصلی روان‌شناسی تاریخی و اجتماعی ایرانیان است که به‌نوبه‌ی خویش ریشه در تحولات فکری و تاریخی ایران دارد. این ذهنیت تاریخی البته اضداد بسیاری را در درون خود جای داده است. چگونه می‌توان تصویر کاملاً تاریک از ناصرالدین شاه را به‌عنوان آمر قتل امیر با رواج تصاویر همان شاه حک‌شده بر روی قلیان‌ها یا استکان‌های کمرباریک در دوران معاصر جمع کرد، گویی که توده‎ی مردم با «ناصرالدین شاه» گونه‌ای همدلی دارند.

 

فرهنگ امروز: گفت‌وگوی حاضر پرسش و پاسخ مکتوبی است با بهزاد کریمی مولف کتاب «ناصرالدین شاه؛ پنجاه سال سلطنت» که به دو مناسبت سالگرد آغاز صدارت امیر کبیر و همین طور آغاز سلطنت ناصرالدین شاه انجام شده است.

 

 تاریخ­نگاری رابطه‌­ی امیرکبیر و ناصرالدین شاه تا چه اندازه تحت‌الشعاع دوگانه‌ی خیر /شر، اصلاح‌طلب /مرتجع قرار گرفته است؟ تا چه حد می‌توانیم به تصویری که تاریخ‌نویسان معاصر از تقابل یا تعامل ناصرالدین شاه و امیرکبیر عرضه می‌کنند اعتماد کنیم؟

نگاه دوئالیستی یا ثنوی در تاریخ­نگاری ایرانی ریشه در عمق تاریخ اندیشهی ایران دارد. با وجود آنکه ما همچنان هیچ تاریخ‌نگاری مکتوبی از ایران باستان در اختیار نداریم که در جای خود بحث‌برانگیز است، اما نمی‌توان تأثیر دوگانه‌های خیر /شر زرتشتی و نور /ظلمت مانوی را بر تفکرِ پسااسلامی ایران نادیده انگاشت. تداوم بازتولید این دوگانه‌انگاری‌ها در دین تازه عامل مهمی بود تا تاریخ‌نگاری ما به‌عنوان یکی از حوزه‌های اندیشه از آن متأثر شود. این بحث درازدامنی است و به جای خود می‌بایست درباره‌اش صحبت شود. اما نمونهی امیر و شاه را آن‌چنان‌که اشاره کرده‌اید می‌توان ذیل همین دوگانه‌انگاری‌های رایج تاریخ‌نگارانهی ایرانی جای داد، با این تفاوت عمده که تاریخ‌نگاری «رسمی» قاجاری را نمی‌توان سرآغاز آن دانست؛ ازاین‌رو بر رسمی بودن تواریخ قاجاری تأکید می‌کنم که روشن شود در زمانه‌ی امیر یا پس از وی تا آغاز تاریخ‌نگاری مدرن ایرانی، این مورخان رسمی درباری بودند که روایت‌های تاریخی را از صافیِ منافع شاه، دربار و گروه‌های حاکم عبور می‌دادند و در نهایت به شکل مکتوب آن‌ها را ارائه می‌کردند. این بدان معناست که تصویر ترسیم‌شده از امیر در این تاریخ‌نگاری‌ها که جریان غالب تاریخ‌نگاری ایرانی-اسلامی و به‌ویژه در اینجا قاجاری بودند، در تناقض با تصویر احساسی و تراژیکی است که از امیر در ذهن داریم؛ اگرچه برخی مواد تاریخ‌نگارانه برای ترسیم چهرهی امروزین امیر از دل همین منابع قابل برداشت است.

به نظر می‌رسد آنچه دوگانهی شاه /امیر را چنین اسیر رابطه‌ای یک‌سویه و احساسی کرده است باید در چند جا جست‌وجو کرد؛ اول، رابطهی خود شاه با امیر است. اطلاعات ما در این باره البته نه مرهون تاریخ‌نگاری رسمی بلکه مکاتبات میان این دو نفر است. بررسی این مکاتبات نشان می‌دهد که این رابطه در واقعیت رابطه‌ای «احساسی» بوده است، حتی می‌توان در مواردی آن را به رابطهی یک پدر با پسرش تشبیه کرد. یادآور می‌شوم که شاه به هنگام جلوس نوجوانی بیش نبود و این امیر بود که چه در دوران ولایتعهدی در تبریز و چه در زمانهی انتقال قدرت، هادی و راهنمای معنوی و سیاسی شاه به شمار می‌رفت. به یک معنا نگاهی به تلاش امیر برای بر تخت نشاندن ناصرالدین میرزای جوان در میانهی کشمکش مدعیان سلطنت و دخالت روس و انگلیس مؤید آن است که این امیر بود که در مقام «تاج‌بخش» و «منجی» ولیعهد در صحنه حاضر می‌شود. در کنار این نقش سیاسی همچنین نباید رابطهی احساسی بین ولیعهد، شاه نوجوان و امیر را از یاد برد که امانت در اثر گران‌قدر خویش، قبلهی عالم به تفصیل به آن پرداخته است. پس هستهی اصلی این تصویر امروزین از این دوگانه مملو است از بن‌مایه‌های احساسی به‌صورتی که می‌تواند به طور بالقوه چنین تصویری از آن استخراج شود.

 دیگر خاستگاه این دوگانه‌پروری را باید در روان‌شناسی اجتماعی جامعهی ایران جُست. درک این بُعد از ماجرا بسیار مهم و متأسفانه مغفول مانده است. قهرمان‌سازی و منجی‌گرایی از تم‌های اصلی روان‌شناسی تاریخی و اجتماعی ایرانیان است که به‌نوبه‌ی خویش ریشه در تحولات فکری و تاریخی ایران دارد که در ابتدای پاسخ به آن اشاره کردم. این ذهنیت تاریخی البته اضداد بسیاری را در درون خود جای داده است. من در مقدمهی کتابم، ناصرالدین شاه به این قضیه اشاره کرده‌ام که چگونه می‌توان تصویر کاملاً تاریک از ناصرالدین شاه را به‌عنوان آمر قتل امیر با رواج تصاویر همان شاه حک‌شده بر روی قلیان‌ها یا استکان‌های کمرباریک در دوران معاصر جمع کرد، گویی که تودهی مردم با «ناصرالدین شاه» گونه‌ای همدلی دارند. پس روان‌شناسی توده‌ای ایرانیان از حیث یافتن ریشه این دوگانه‌انگاری خاص و دیگر دوگانه‌انگاری‌ها مثلاً دوگانهی شاه /مصدق کاملاً جای مطالعه دارد.

 تاریخ‌نگاری دورهی پهلوی هم در جای خود مهم است و می‌تواند ابعاد دیگری از این ماجرا را برایمان روشن کند. روشن است که هم در متون درسی تاریخ و هم در تاریخ‌نگاری‌ها و تبلیغات دولتی تلاش شد تا تصویری تاریک از پادشاهان قاجار ارائه شود، البته این در ایران سنتی دیرپا بوده است و حتی می‌توان قدمت این سیاه‌نمایی‌های تاریخ‌نگارانه را تا سده‌ها پیش‌تر عقب برد. در نهایت برای فهم این دوگانه باید آن را در زمینه‌ی گسترده‌ی دوگانهی شاه /وزیر در تاریخ میانهی ایران قرار داد. این دوگانه البته بازتاب‌دهندهی تقابل ساختاری درگاه /دیوان است که باید در فرصتی فراخ به آن پرداخت؛ برای این ماجرا نمونه‌های پرشماری می‌توان ذکر کرد که البته نمونهی درخشان آن تقابل خواجه نظام‌الملک با ملک‌شاه سلجوقی است.  

حالا گمان می‌کنم آنچه شما «اعتماد» به تاریخ‌نگاری‌های معاصر برای دریافت «حقیقت» این ماجرا عنوان کردید، کمی متزلزل شده باشد. این «اعتماد» را پیش‌فهم‌ها و انتظارات شما از تاریخ‌نگاری تعیین می‌کند. برای مثال عرض می‌کنم اگر شما از تبار قاجاریه باشید و تصویری آرمانی از ناصرالدین شاه در سر داشته باشید قطعاً جانب تواریخ منتقد به شاه را در ماجرای امیرکبیر نخواهید گرفت و تلاش می‌کنید با توجیهات مختلف یا با استناد به داده‌های تاریخ‌نگارانه یا غیرتاریخ‌نگارانه امیر را مقصر جلوه دهید، تکلیف دیگر مخاطبان تاریخ‌نگاری‌ها همچنین است؛ به یک معنا من باوری به بی‌طرفی کامل هیچ تاریخ‌نگاری ندارم.

 

از سوی دیگر آثاری هستند که سعی دارند دست به خلق تصویری از چهره‌هایی مانند امیرکبیر بزنند که به تعبیر خودشان «اسطوره‌زدایانه» است. فارغ از مناقشاتی که خود این اصطلاح ایجاد می‌کند، تا چه اندازه می‌توان این تلاش‌های به‌اصطلاح اسطوره‌زدایانه را تلاش­‌هایی تاریخ‌نگارانه و علمی دانست؟ آیا می‌توان آثار تسویه‌حساب­‌های سیاسی و یا مخالف­‌خوانی­‌های صرفاً احساسی را نیز در آن یافت؟

با ارجاع به پاسخ پرسش نخست شما، چندان موافقتی با اصطلاح «اسطوره‌زدایانه» ندارم، البته این به معنای مخالفت مطلق با آن نیست، به‌هرحال این اصطلاح حقیقتی را در خود نهفته دارد و آن تلاش برای فهم دقیق‌تر تاریخ با استفاده از رویکردها و روش‌های مدرن است؛ زیرا به یک معنا این مدرنیسم بود که کوشید از دنیا اسطوره‌زدایی کند. اجازه بدهید به جای روایت‌های «اسطوره‌زدایانه» از روایت‌های «متفاوت» سخن بگویم. تردیدی نیست که هم ناصرالدین شاه و هم امیرکبیر دستخوش خوانش‌های متفاوت و متضادی قرار گرفته‌اند، برخی از این روایت‌ها در راستای تقویت آموزه‌های کلیشه‌ای خیر /شر است، اما برخی دیگر با این جریان غالب متفاوت هستند؛ برای نمونه باز به کتاب قبلهی عالم امانت بازمی‌گردم، حتماً به یاد دارید که پس از انتشار این کتاب مناقشاتی میان مورخان درگرفت و در این میان بر نقد بیرونی کتاب تأکید بیشتری شد. قطعه‌ای از کتاب که بیش از همه مورد انتقاد قرار گرفت از نامه‌ای سخن می‌گفت که امیر به انگلیسی‌ها برای پناه گرفتن در سفارت دولت انگلیس نگاشته بود. این دادهی تاریخی برخلاف آن تصویر امیرِ استعمارستیز و ضدانگلیس و روس بود که در ذهن داریم. یادم هست که عباس سلیمی‌نمین در مقام نقد این قطعه به نقد مؤلف پرداخته بود و گرایشات مذهبی او را نشانه رفته بود. من واقعاً نمی‌دانم امانت با چه رویکردی و با چه نیتی این روایت از امیر را به دست داده است، اما باید پرسید مگر می‌توان از مورخ انتظار داشت پیش‌فهم‌ها و زمینه‌های فکری و عقیدتی خود را هنگام نگارش تاریخ در گوشه‌ای رها کند و از آن‌ها بالکل فارغ شود؟

 البته من به نقد سلیمی‌نمین نقدی را وارد می‌دانم، اینکه شما در کتاب امانت با چهره‌ای دیگرگون از ناصرالدین شاه روبه‌رو می‌شوید، من هم در کتابم تلاش کرده‌ام بر همین وجوه متفاوت تأکید کنم. حال اگر بخواهیم بر اساس نقد سلیمی‌نمین پیش برویم باید پرسید جمع این تصویر تقریباً متفاوت و مثبت از ناصرالدین شاه با واقعهی کشتار دگراندیشان مذهبی از جمله بابیان به دستور شاه به‌ویژه پس از ترور ناصرالدین شاه چگونه انجام‌پذیر است؟ به یاد داشته باشیم که این کشتار بابیان آن هم به شیوه‌های منزجرکننده با کشتار صدر دوره‌ی ناصری متفاوت است و دیگر در این دوران امیر در قید حیات نیست. به همین منوال می‌توان انتظار داشت که تاریخ‌نگاری‌های متفاوتی از سوی مورخان مختلف و بر اساس دیدگاه‌های مختلف سیاسی و عقیدتی ارائه شود و این امر مبارکی است، ضمن آنکه تأکید می‌کنم دوران ارائه‌ی یک کلان‌روایتِ معیار مثلاً با عنوانی که از آن یاد کردید «علمی» گذشته است؛ چراکه مورخی نیست که تاریخ خود را «غیرعلمی» یا به تعبیر دیگر «غیرحقیقی» بداند. البته این بدان معنا نیست که همه‌ی روایت‌ها در فاصلهی یک‌سانی از حقیقت تاریخی قرار گرفته‌اند، قطعاً استفاده از منابع، داده‌ها و روش‌های دقیق‌تر و جامع‌تر نتایج بهتری در بر خواهد داشت. 

 

 امیرکبیر از معدود نخبگان و کارگزاران تاریخ معاصر ایران است که هم در تاریخ‌نگاری‌های رسمی و هم در تاریخ­نگاری­‌های غیررسمی این شانس را یافته است تا به‌عنوان چهره‌­ای ملی، «خدمتگزار» و اصلاح‌­طلب معرفی شود. در واقع برخلاف بسیاری از روشن‌فکران و نخبگان اصلاح­‌گرایی که از سوی تاریخ­نگاری رسمی و یا برخی اَشکال تاریخ­نگاری ایدئولوژیک متهم به خیانت شده‌اند، امیرکبیر معمولاً توسط هر دو جریان رسمی و غیررسمی (البته با کنار گذاشتن برخی استثناهای معدود) ستایش شده است. چرا؟

من سخن شما را تا اندازه‌ی زیادی می‌پذیرم، به‌هرحال امیر با ایدهی دولت مطلق منتظم وارد عرصه شد، او بنا داشت تا با گرته‌برداری از الگوی اصلاحات عثمانی تغییراتی را در ساختار و سازمان حکومت ایران به وجود بیاورد. طبیعتاً این اصلاحات که گسترهی عمل نیروهای سنتی را تنگ می‌کرد به مذاق آن‌ها خوش نمی‌آمد و تلاش کردند تا زیر پای امیر را بروبند. می‌خواهم توجه شما را به شخصی مانند اعتمادالسلطنهی مورخ جلب کنم که او را می‌توان نمایندهی این نیروهای سنتی دانست، اگرچه او در میان این نیروها جامهی نواندیشی و مدرنیته بر تن دارد و به یک معنا جایگاه فکری بالاتری از هم‌قطاران دیوانی خود دارد، اما در مقام مورخ رسمی شاه، واقعهی مرگ امیر را به گونه‌ای روایت می‌کند که کمترین حساسیت را برانگیزد، بگذریم از اینکه پدر خود اعتمادالسلطنه به‌عنوان فراش‌باشی، مأمور قتل امیر شد و این ماجرا به نحو تعیین‌کننده‌ای روایت اعتمادالسلطنه را تحت تأثیر قرار داده است. حال همین اعتمادالسلطنه در کتاب خلسه یا خواب‌نامه که در واقع یادداشت‌های شخصی او بوده است در قالب یک ژانر ترکیبی تاریخ‌نگارانه و طنز، زمانی که نوبت به استنطاق امیر می‌رسد، نادرشاه را مقابل امیر می‌نشاند؛ این را شاید بتوان نشانه‌ای از همانندسازی امیر به نادرشاه به‌عنوان یکی از سلاطین بزرگ ایرانی دانست.

 گذشته از این نکته، با آگاهی به این امر که آنچه اعتمادالسلطنه در خلسه نوشته است قرار نبوده در جایی عرضه شود و به یک معنا رسمیت ندارد و حرف دل اوست. از امیر به بدی یاد نمی‌کند، درست است که او را مثلاً در داشتن آرزوهای دورودراز همانند فتح هند دست می‌اندازد، اما حتی همین تمسخر نیز در زمینه‌ای مثبت شکل می‌گیرد. اشارات او به تلاش برای خلع ناصرالدین شاه توسط امیر یا حمایت امیر از عباس‌میرزای مغضوب هم تنها در حد آرایه‌های طنز و وقایعی مشکوک باقی می‌ماند. در واقع دست این مورخ رسمی برای انتقاد از امیر خالی است. حال بخش مربوط به استنطاق میرزا آقاخان نوری را با همین قطعهی مربوط به امیر مقایسه کنید، تفاوت‌ها بسیار است. فراموش نکنیم که دوران صدارت امیر بسیار کوتاه اما درخشان بود، او یک‌سره خود را وقف پروژهی نوسازی حکومت کرده بود و بسیاری از دستاوردهایش حتی پس از مرگش ستایش می‌شد؛ این ستایش از امیر را باید در ویژگی‌ها و صفات شخصی او و هم در زمینه‌های مختلف مورد ارزیابی قرار داد.

 بی‌گمان، گفتمان مدرنیزاسیون یا نوسازی موجب شده است تا امیرِ مدافع این گفتمان غالب به‌عنوان چهره‌ای مثبت فهمیده شود. زمینهی دیگر را باید در عدم ستیز امیر با شاه جست‌وجو کرد، حتی در اوج اختلافات، امیر احترام شاه جوان را نگاه می‌دارد. فارغ از جملهی مشکوکی که از امیر در باب خیالات او برای تأسیس کنستی‌توسیون یا نظام مشروطه در ایران نقل شده، ما مجادله‌ی آشکار و عریانی میان او و شاه نمی‌بینیم. این امر همان‌طور که پیش از این اشاره کردم، دست مورخان رسمی را برای اتهام‌زنی‌های رایج علیه وزرا یا دشمنان شاه خالی گذاشته است. در تاریخ‌نگاری رسمی پهلوی هم امیر منتقد ساختار حکومتی است که توسط پهلوی برانداخته شده است و در واقع در سمت روشن ماجرا قرار دارد. بعد از انقلاب نیز ما شاهد اقبال انقلابیون به امیر هستیم. در این جریان جدید تاریخ‌نگاری در چارچوب شعارهای انقلاب بیشتر بر جنبه‌های استعمارستیزانهی امیر تأکید می‌شود. حتی روحانیت که امیر در جریان اصلاحات خویش میانهی خوبی با آن‌ها ندارد در همین زمان دست به قلم می‌برد و امیر را می‌ستاید که نمونهی آن کتابی است که هاشمی رفسنجانی تحت عنوان امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار در دفاع از امیر نگاشت.  

 

قطبی­‌سازی دوگانه‌­انگاری که پیش‌تر به آن اشاره کردیم معمولاً سبب شده است تا هرگونه تلاش برای تطهیر ناصرالدین شاه توأم با تلاش برای اتهام‌­زنی به امیرکبیر همراه شود، در مقابل نیز می‌­دانیم تاریخ­نگاری مرسوم همواره در صدد بوده تا ضمن دفاع از امیرکبیر اتهامات بسیاری را به ناصرالدین شاه وارد آورد. در این میان آیا یک ارزیابی واقع‌بینانه از نقش ناصرالدین شاه در سقوط امیرکبیر و یا میزان حمایت شاه جوان قاجار از او امکان‌پذیر است؟

همان‌طور که پیش از این اشاره کردم هر روایت تاریخی مسبوق به پیش‌فهم‌ها و انتظارات مورخ است و نباید در این میان به دنبال یک روایت عریان و کاملاً ابجکتیو باشیم، اما درهرصورت فهم درست امیر نیازمند فهم درست و دقیق ناصرالدین شاه است و بالعکس. تلاش‌های فریدون آدمیت، عباس اقبال‌آشتیانی و عباس امانت را می‌توان کوشش‌های تاریخ‌نگارانهی دقیق در همین راستا دانست. البته هریک از موضعی متفاوت به این دوران نظر کرده‌اند، اما به‌هرروی تلاش آن‌ها درخور تحسین است. این سخن به آن معنا نیست که در این سه روایت، امیر و شاه هریک در جایگاهی برابر از لحاظ داوری‌های تاریخی یا ارزش‌مدار قرار گرفته‌اند، قرار نیست شاه و امیر برای ارائه‌ی یک روایت نسبتاً دقیق به پای یکدیگر قربانی شوند یا بهتر است بگویم مورخان آن‌ها را قربانی کنند. من اصولاً با این پرسش مشکل دارم، قرار نیست «روایت واقع‌بینانه» آن‌طور که شما مطرح کرده‌اید متضمن بها دادن به هر دو طرف این ماجرا باشد؛ زیرا محکی خارج از تاریخ برای سنجش اعتبار «واقع‌بینانه» مورخان وجود ندارد. روایت‌های متفاوت و مختلفی باید ارائه شود و در این میان مخاطبانند که روایت مرجح خویش را برمی‌گزینند، حال ممکن است در این میان روایتی هم مشتمل بر قضاوتی بینابین و میانه باشد.   

 

 گذشته از بخشی از کارنامه­‌ی سیاسی ناصرالدین شاه که در نسبت با موضع­‌گیری او در قبال اصلاحات امیرکبیر مورد تفسیر واقع می­‌شود، دوران سلطنت طولانی پنجاه‌ساله‌ی وی را چگونه می­‌توان ارزیابی کرد؟ آیا وی خداوندگار استبداد قاجاری بود که هرگونه تلاش اصلاح­‌طلبانه را تنها تا آنجا برمی­‌تابید که دایره­‌ی اختیارات و اقتدار فردی او را محدود نکند و یا اینکه شاهی متجدد و اصلاح‌طلب بود که گرفتاری‌­اش در درون ساختار قبیله‌­ای و سنتی اقتدار، سدی در برابر تکاپوهای ترقی­‌خواهانه­‌ی وی ایجاد می­‌کرد؟

من حیات سیاسی ناصرالدین شاه را از حیث التفات به اصلاحات به دو بخش کلی تقسیم می‌کنم؛ دورهی نخست از ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه تا مرگ میرزا حسین‌خان سپهسالار ملقب به مشیرالدوله در 1297 قمری را شامل می‌شود و دورهی دوم از 1297 تا زمان مرگ شاه در 1313 قمری. در دورهی اول شاه در یک فضای اصلاح‌طلبی تنفس می‌کند، این امر را باید به چند دلیل منتسب کرد؛ در درجهی نخست باید به جوانی شاه و آرزوهای او برای پیشرفت و آشنایی‌اش با جهان غرب از طریق آموختن زبان و خواندن روزنامه‌های اروپایی اشاره کرد. بهره گرفتن او از دو وزیر اصلاح‌طلب (امیرکبیر و میرزا حسین‌خان سپهسالار) بی‌تردید شاه و حکومت را در مسیر اصلاحات قرار داد و در نهایت سفر اول شاه به فرنگ که با ایدهی الهام گرفتن از اصلاحات به سبک غربی و به ابتکار و اصرار وزیر مصلح (سپهسالار) صورت گرفت، انگیزه‌های شاه را برای ترقی دوچندان کرد. بسیاری از اقدامات اصلاحی دوران ناصرالدین شاه در همین دورهی نخست شکل گرفت.

 دورهی دوم دوران سرخوردگی، ناامیدی، خوشباشی و گونه‌ای تقدیرگرایی برای ناصرالدین شاه است. این تقسیم‌بندی به معنای همراهی مطلق شاه با ایده‌های اصلاح‌طلبانه نیست، اما شاه متمایل به اصلاحات است. خط قرمز اصلاحات را در عهد ناصری نیروهای سنتی، حرمسرا و قدرت مطلقه‌ی شاه تعیین می‌کردند؛ نمونهی اعلای این تقابل را می‌توان در قضیه‌ی برکناری میرزا حسین‌خان دید که نیروهای سنتی دیوان، روحانیت و حرمسرا همگی در یک طرف و وزیر اصلاح‌طلب در سوی دیگر ماجرا قرار دارند. بررسی نامه‌های ردوبدل‌شده میان شاه و میرزا حسین‌خان در این مقطع حساس برای فهم مناسبات قدرت در عصر ناصری و سرنوشت اصلاحات ضروری است. من به تفصیل همین روابط را در کتاب اخیرم مطالعه کرده‌ام، این مکاتبات نشان می‌دهد که شاه با وزیر همدل است، اما همان‌طور که خود اشاره می‌کند ناچار به عزل وی می‌شود.

 بنابراین، شاه در چنبرهی ساختار سنتی دیوان، نهاد روحانیت ضداصلاحات، حرمسرای متمایل به دخالت در امور سیاسی و هواهای نفسانی گرفتار بود و به‌رغم تمایل به اصلاحات در دورهی نخست، به نوعی خوشباشی و روزمرگی در پناه وزارت امین‌السلطان و فراغت از امور سیاسی تن داد. در میان توده‌های مردم نام ناصرالدین شاه با عیاشی‌های بی‌پایان و بی‌بندوباری‌های اخلاقی گره خورده است. این جنبه از زندگانی ناصرالدین شاه که از طریق نگارش کتاب‌های عامیانه‌ی تاریخی تقویت می‌شود بازتاب‌دهندهی بخشی از واقعیت شاه است. در قضیه‌ی امتیاز راه‌آهن فارغ از ابعاد مختلف آن، شاه به شدت برای لغو امتیاز تحت فشار نیروهای سنتی قرار گرفت. راه‌آهن از نگاه میرزا حسین‌خان و شاه یکی از علل عمدهی ترقی به سبک غربی به شمار می‌رفت و ازهمین‌رو وزیر مجدانه کوشید تا راه‌آهن در ایران تأسیس شود. گذشته از نگاه سطحی شاه و وزیر به مقوله‌ی پیشرفت، ناکام ماندن پروژهی راه‌آهن در ایران را می‌توان نماد ناکام ماندن اصلاحات در ایران عهد ناصرالدین شاه به شمار آورد و در این میان شاهدیم که نگرانی از منقص شدن عیش شاه به دیگر عوامل فشار برای لغو امتیاز راه‌آهن افزوده می‌شود. متن نامه‌ی شاه و پاسخ وزیر گویای بخشی از علل ناکامی اصلاحات در عهد ناصرالدین شاه است. در این جل لحن ناامید و غم‌زده‌ی سپهسالار بسیار قابل تأمل است:

«جناب مشیرالدوله، اگرچه از عرایض شما در فقرهی ابطال راه‌آهن کمال اطمینان را دارم، اما... نمی‌دانم در ماه رمضان می‌توان اعلان رسمی کرد یا نه؟ به علت اینکه موقع رمضان بهتر است، مردم در منابر و مساجد می‌شنوند و دیگر اینکه بعد از رمضان می‌خواهم جاجرود بروم ان‌شاءالله. این اعلام رسمی نشده، اولاً نمی‌توان به آسودگی به شکار رفت، ثانیاً موقع احکام لازمه می‌گذرد، گیر من در همین اعلام رسمی ابطال راه‌آهن است.

ان‌شاءالله روز پانزدهم این ماه، به شرف زیارت خاک پای همایونی روحناه فداه مشرف شده و اعلان رسمی ابطال راه‌آهن را در همان تعیین خواهم نمود و ان‌شاءالله قلب مبارک به آسودگی به شکارگاه تشریف خواهد برد.»

نقش امیرکبیر در سرکوب شورش بابیان و اعدام باب


۱۸دی مصادف است با شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر، ستاره‌ی بی‌نظیر تاریخ ایران زمین که به عنوان صدراعظم ایران درخشید و در کمتر از سه سال و دو ماه بعد از شروع صدارتش خاموش شد. آشپززاده‌ای که به دلیل استعدادش مورد توجه قرار گرفت و توسط قائم مقام، والامقامی آگاه و وطن پرست شد.تاریخ ایران، میرزا تقی‏ خان امیرکبیر را رادمردی اصلاح‏‌گر می‌داند که عاشق پیشرفت و تعالی ایران بود و جان بر سر دفاع از آزادی و استقلال کشور گذاشت.
مورخان، عموماً درباره‌ی اخلاق وارسته و درایت و کفایت سیاسی امیر، اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی و قضایی، و تکاپوی مؤثرش در اصلاح امور شهری و اخلاق مدنی، اخذ دانش و تجارب مثبت غربی، و تقویت بنیادهای صنعت و اقتصاد ملی، داد سخن داد‏ه‌اند. بر این همه، باید مدارا و رواداری وی با اقلیت‏‌های رسمی کشور، و تلاش در حفظ حقوق شهروندی آنان را افزود.
آن هنگام که بابیان در اواخر دوران محمد شاه در مناظره‌های علمی عاجز ماندند، دست به فتنه‌انگیزی زدند و به قتل عام مسلمانان در شهرهای زنجان و تبریز و یزد و روستاهای مازندران پرداختند که از جمله وقایع دردناک بود و در این هنگام امیرکبیر، آن اقدام مبارک را در سرکوب بابیان انجام داد که فرقه‌ای ساخته و دست پرورده استعمار بریتانیا بود زد. او به واسطه حمزه میرزا حاکم تبریز فتاوائی از علمای شیخیه آن دیار گرفت و باب به همراه محمد علی زنوزی در ۱۲۶۶ در تبریز به دار آویخته شد.
هرچند امروز برای اهل تحقیق روشن است که فرقه بهائیت پیوند با استعمار بریتانیا داشته و دارد و به عنوان ابزاری «مذهب گونه» در جهت بسط تفکر لیبرالیستی غرب عمل می‌کند؛ اما این روشنایی امروزین در آن روز آغازین وجود نداشت و امیر کبیر با درایت و بصیرت، هم از جهت بدعت در دین و هم از پیوند آنان با دولت بریتانیا، آنها را خطرناک تشخیص داده و به سرکوب و دفع فتنه پرداخت که تاکنون بهائیان کینه و عداوت خاصی از این مرد بزرگ به دل گرفته‌اند.
بهائیان در آغاز مورد توجه دو دولت انگلیس و روس بوده و از حمایات بی‌دریغ هردو بهره می‌بردند، از این‌رو بهائی‌ها دولت انگلیس را دولت فخیمه، دولت قاجار بعد از امیر کبیر را دولت علیّه و دولت روس را دولت بهیّه نامیدند. آنان به عکا رفتند تا بعدها در پیوند با یهود صهیونیسم همچنان زیر چتر حمایت بریتانیا باقی بمانند.
مرحوم امیرکبیر، با سرکوب قاطع فتنه بابیان و اعدام باب و تبعید بهاء همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی - اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران بست. این نقش بی‌بدیل از چشم بابیان و بهائیان مخفی نمانده و او را آماج کینه‌توزی و فحاشی آنان ساخته است.
به قول نورالدین چهاردهی: «بابی‌ها و بهائیان سرسخت دشمن آشتی ناپذیرند کذا و میرزا تقی‏ خان امیرکبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر می‌نگرند». (1) سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است: «امیر شورش بابیه را برانداخت.»
و به قول شیل وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجه لندن، مورخ ۱۴ مارس ۱۸۵۱ پس از غائله بابیان در زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند؛ اما بیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتند تا زمانی که اختلالی ایجاد نمی‌کردند، کسی را با آنان چندان کاری نبود، البته کینه‌ی امیر را در دل داشتند، کینه‌ای که در نوشته‌های هم‌کیشان آنان و بهائی و بهائی‌‏زادگان در ایران و آمریکا، هنوز منعکس است. بابیان توطئه‌ی کشتن شاه و امیر و امام جمعه تهران را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در «المتنبئین» نوشته علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه آمده است. (2)
برای نمونه، عباس افندی می‏‌نویسد: «میرزا تقی‌‏خان امیر نظام … سمند همت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر، شخصی بود بی‏‌تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده. سفاک و بی‏ باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می‏‌شمرد و چون اعلی حضرت شهریاری ناصرالدین شاه در سن عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی‏ مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد…»! (3)
شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) در هتاکی به امیر، راه جدش را رفته و در لوح قرن وی را «اتابک سفاک بی‌‏باک» و «امیر سفاک» خوانده (4) و می‌‏نویسد: «اتابک اعظم، تقی سفاک و بی‌‏باک که حکم اعدام سید عالم را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و طهران شربت شهادت بنوشانید دو سال بعد… به سخط شهریار پرکین مبتلا گشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دارالبوار راجع شد». (5)
او در قرن بدیع، امیر را «وزیر بی‏ تدبیر»! خوانده و پس از شرح اعدام باب به اهتمام او و برادرش (وزیر نظام) می‌گوید: «امیر نظام سفاک و بی‌‏باک، محرک اصلی شهادت حضرت اعلی باب … دو سال پس از این واقعه هائله با برادرش که همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه خویش را به رأی العین مشاهده نمود». (6)
به همین شکل، مورخان مشهور بهائی نظیر ابوالفضل گلپایگانی، اشراق خاوری و فیضی در آثارشان امیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشته‌اند:
اشراق خاوری، امیر را «وزیر نادان»، (7) «وزیر شریر»، (8)  «تقی سفاک» (9)  و «دشمن ستمکار و… خونخوار» (10) می‏‌خواند و قتلش در حمام فین (به دست عمال استبداد و استعمار) را انتقام الهی! و «عذاب الیم» وی در حق او می‏‌شمارد: «امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام، که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و به عذاب الیم مبتلا گشتند. دیوار حمام فین کاشان از خون امیر نظام صدر اعظم رنگین گشت. هنوز هم آن خون باقی است و بر ظلم و ستمی که از دست امیر نظام به وقوع پیوسته شاهدی صادق و گواهی راستگو و ناطق است». (11)
محمدعلی فیضی، امیر را با عنوان «امیر مغرور» فرو کوفته (12) و ابوالفضل گلپایگانی با اطلاق عنوان «سفاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیر (13) می‌گوید: «اتابک اعظم در علاج کار بابیان فروماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر کار تهور و استبداد نهاد، زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیه او ؟! آگاه شد و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نیک خواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی معزول… و… در حمام فین او را به جهان دیگر فرستادند»! (14)
سرانجام دشمنی امثال میرزا آقاخان نوری نخست وزیر خائن و بی کفایت و جیره‌خوار انگلیس و مهدعلیا و… و نادانی ناصرالدین شاه باعث شد تا در ۲۰ محرم ۱۲۶۸ هجری قمری، امیرکبیر از صدارت معزول شود و در ۲۵ محرم از امارت نظام و از تمام مشاغل دولتی برکنار و چند روز بعد به کاشان تبعید شود. سرانجام به فرمان احمقانه و مستانه ناصرالدین شاه به طرز فیجعی در حمام فین کاشان جام شهادت را بنوشد.
عناصر بهائی چنان که دیدیم، از سر کینه، امیر را فردی بدفرجام خوانده و «مرگ سرخ و زیبای» او در خط مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی در حق وی شمرده‌اند!
اما اینک که پس از گذشت سال‌ها از قتل آن رادمرد به جایگاه او در تاریخ معاصر ایران می‌نگریم، می‌‏فهمیم که امیر اگر ۱۰۰ سال دیگر هم می‌زیست، هرگز این درجه از نفوذ و محبوبیت را در قلب ملت ایران به دست نمی‌آورد.
در واقع، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطوره‌ای شد که همواره به کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری می‌دهد.
بارالها ! او را که در راه اعتلای دین خود و رفاه و آسایش ملت و بالندگی کشور خویش گام برداشت، در جوار رحمتت قرین آرامش فرمای …

.................................................................
پانوشت‌ها:
۱. باب کیست و سخن او چیست؟، ص۲۶۶.
۲. ر.ک، امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، تهران ۱۳۵۵، ص۴۵۱، کتاب المتنبئین، با عنوان «فتنه باب»، با مقدمه و تعلیقات نوایی، توسط انتشارات بابک، چاپ شده است.
۳. مقاله شخصی سیاح…، صص۳۵ -۳۴.
۴. ر.ک، توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن اجباء شرق (نوروز ۱۰۱ بدیع)، مؤسسه ملی مطبوعات امری، ۱۲۳ بدیع، ص۴۹ و۵۱.
۵. همان، صص۱۸۱ -۱۸۲.
۶. ر.ک، قرن بدیع، ۱ / ۲۵۸ – ۲۴۷.
۷. مطالع الانوار، ص۴۹۳.
۸. همان، ص۵۹۰.
۹. رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، موسسه ملی مطبوعات امری، ۱۳۱ بدیع، ۱ / ۳۲۶، ردیف ت.
۱۰. مطالع الانوار، ص۵۰۹.
۱۱. همان، صص ۵۱۳ -۵۱۲ نیز ر.ک، ص۵۸۹.
۱۲. حضرت نقطه اولی ۱۲۳۵ -۱۲۶۶ هجری / ۱۸۱۹ – ۱۸۵۰ میلادی، ص۳۱۶.
۱۳. تاریخ ظهور دیانت حضرت باب و حضرت بهاءالله ، به خط میرزا ابوالفضل گلپایگانی، ص۱۱.
۱۴. همان: ص۱۵.

قتل امیرکبیر و دست آشکار مهدعلیا



ناصرالدین‌شاه قاجار , امیرکبیر

قتل امیرکبیر ماجرایی تأمل و تأثربرانگیز است

 

بیستم دی‌ماه سالروز قتل میرزا محمدتقی‌خان فراهانی معروف به امیرکبیر؛ بزرگ‌مرد تاریخ معاصر ایران، به ‌فرمان ناصرالدین‌شاه قاجار است. هرچه نام والای امیرکبیر یادآور اصلاح، پیشرفت، لیاقت و شایستگی است، عزل و قتل او، از جمله خاطرات تلخ و ناگوار حافظه تاریخی مردم ایران است.

 

چگونگی قتل امیرکبیر ماجرایی تأمل و تأثربرانگیز است که افراد و عوامل بسیاری در آن نقش دارند. اقدامات و برنامه‌های اصلاحی امیرکبیر به مذاق بسیاری از رجال سیاسی، دیوانیان سنتی، دولت‌مردان، درباریان و سفارت‌خانه‌های خارجی خوش نیامد و از همان آغاز سرناسازگاری با او برداشته و اندک‌اندک موفق شدند تخم بدگمانی و سوءظن را نسبت به امیرکبیر در دل شاه بکارند.

 

در میان دشمنان و بدخواهان امیرکبیر یک نام از دیگران پررنگ‌تر و برجسته‌تر است؛ مهدعلیا؛ مادر ناصرالدین‌شاه و مادرزن امیرکبیر که سرسختانه و مجدانه در راه سقوط امیر کوشید تا بالاخره موفق به عزل و پس از چندی قتل او گردید. در این نوشتار به چگونگی ماجرای قتل امیر و نقش مهدعلیا در این توطئه می‌پردازیم.

 

میرزا محمدتقی‌خان فراهانی: از دستگاه قائم‌مقام تا دربار ناصری

میرزا محمدتقی‌خان فراهانی که پدرش آشپز دربار قایم‌مقام فراهانی بود، در خانه قایم‌مقام که یکی از اصیل‌ترین و بهترین خاندان‌های روزگار قاجار بود، پرورش یافت و به سبب هوش و لیاقتی که از خود نشان داد، در خاندان قایم‌مقام درس سیاست و مملکت‌داری آموخت. 

 

میرزا تقی‌خان در دستگاه قایم‌مقام وارد خدمات دولتی شد. تحریر و نویسندگی، آغاز کار امیرکبیر است. پس از چندی لشکرنویسی، در سال 1251ه.ق به شغل و لقب مستوفی نظام در لشکر آذربایجان منصوب و ملقب شد. در این زمان ناصرالدین‌شاه که هنوز ناصرالدین میرزا خوانده می‌شد، در آذربایجان مقام ولایت‌عهدی را به عهده داشت.

 

میرزا تقی‌خان در این دوره وارد عرصه سیاست شده و کارهای ارزشمندی انجام داد؛ ازجمله سفر به روسیه برای عذرخواهی از روس‌ها به خاطر قتل گریبایدوف (نماینده روسیه در مذاکرات صلح پس از جنگ‌های ایران و روس) که موفقیت‌آمیز بوده و مورد قبول روس‌ها واقع شد و نیز شرکت در معاهده مرزی ارزنه‌الروم برای حل اختلاف مرزی بین ایران و امپراتوری عثمانی که توانست اختلاف مرزی را به نفع ایران پایان دهد. پس‌ از این مأموریت‌های موفقیت‌آمیز، میرزا تقی‌خان به سمت پیشکار ولیعهد منصوب شد.

 

هنگامی‌که محمدشاه قاجار وفات یافت، ولیعهد جوان که طبق رسم قاجارها در تبریز می‌زیست، بایستی به تهران می‌آمد و به تخت می‌نشست. در این زمان مهدعلیا، همسر محمدشاه و مادر ناصرالدین میرزا که با تمام وجود از به پادشاهی رسیدن پسرش خرسند بود، زمام اداره امور کشور را تا رسیدن پسرش به تهران بر عهده گرفت. هنگامی‌که خبر فوت محمدشاه و لزوم عزیمت ناصرالدین میرزا به تهران، به ولیعهد رسید، او حتی پول کافی برای این سفر در اختیار نداشت. میرزا تقی‌خان فراهانی با استقراض از یک تاجر تبریزی و فراهم آوردن 6 لشکر پیاده و سواره و نیروی نظامی، مقدمات سفر ناصرالدین‌شاه به پایتخت را فراهم کرد و از این‌ رو بیش‌ ازپیش مورد لطف پادشاه جوان قاجار قرار گرفت.

 

مهد علیا و سفارتخانه‌های خارجی که در این زمان نفوذ زیادی در دربار ایران و عزل و نصب‌ها داشتند، چند نامزد برای مقام صدارت عظمی در نظر داشتند. ازجمله آن‌ها صدرالممالک و میرزا آقاخان نوری بودند، اما ناصرالدین‌شاه چند روز پس از تاج‌گذاری، میرزا تقی‌خان را به سمت صدراعظم تعیین و به او لقب امیرکبیر و امیرنظام و با اختیارات فراوان نظامی و لشکری اعطا کرد. این مسئله رشک اطرافیان شاه را نسبت به امیر برانگیخت.

 

امیرکبیر که از لحظه به قدرت رسیدن تا پایان دوره صدارت 39 ماهه‌اش، اقدامات اصلاحی فراوانی در زمینه‌های گوناگون به انجام رساند، مغضوب و مورد کینه بسیاری شد که سرانجام با گرفتن جان‌اش از او انتقام گرفتند. 

 

گستره اصلاحات امیرکبیر و ازدیاد دشمنان

امیرکبیر که تلاش‌های خود را بر برقراری نظم و قانون و به سامان کردن امور متمرکز کرده بود، اصلاحات گسترده‌ای در زمینه‌های مختلف به انجام رساند که به سبب ریشه‌ای و همه‌جانبه بودن، منافع بسیاری از فرصت‌طلبان و سودجویان را به خطر انداخت و بسیاری را به دشمنان امیر تبدیل کرد.

 

از جمله اصلاحات بنیادین امیر می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: 

برقراری نظم و امنیت و ثبات سیاسی در کشور، فرونشاندن فتنه باب، سرکوب شورش سالار در خراسان، ایجاد نظم و قانون در نیروی نظامی کشور، اصلاح بودجه، تأسیس کارخانه‌های مختلف، مبارزه با خرافه‌پرستی و نیز فرقه‌های ساختگی، اصلاح امور قضایی، حذف القاب و عناوین، تأسیس دارالفنون که از معروف‌ترین و ماندگارترین اقدامات اصلاحی امیر است، تأسیس روزنامه وقایع الاتفاقیه به‌عنوان نخستین روزنامه ایران، استخدام معلم و نیز افسران اروپایی برای آموزش نیروهای داخلی و بسیاری اصلاحات ریز و درشت دیگر. 

 

در میان اصلاحات امیر، آن‌چه سبب دشمنی و بدخواهی درباریان، شاهزادگان و سفارتخانه‌های روس و انگلیس نسبت به او شد می‌توان موارد زیر را برشمرد:

 

استقلال از دولت‌های بیگانه و وابسته‌نبودن به هیچ‌یک از قدرت‌ها، مسدودکردن سیستم رشوه‌خواری و واسطه‌گری در دربار و حرم‌سرا، تنظیم بودجه و کاهش مواجب و مستمری‌های درباریان و حرم‌سرا، کاهش هزینه‌های دربار و بریزوبپاش‌های اندرونی و تلاش برای کاهش نفوذ حرم‌سرای شاهی، ازجمله این اقدامات است.

اما آن‌چه بیش از همه مطرح می‌شود، دشمنی و کینه‌ورزی مهدعلیا مادر شاه نسبت به امیر است که دلایل گوناگونی را برای آن برشمرده‌اند.

 

ناصرالدین‌شاه قاجار , امیرکبیر

مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه مؤثرترین فرد در کشته‌شدن امیرکبیر است

 

مهدعلیا: خصومت با امیرکبیر

همان‌گونه که می‌دانیم ماجرای قتل غم‌بار امیر با نام مهدعلیا؛ مادر شاه گره‌خورده است. او که به هر دلیل سرسخت‌ترین دشمن امیر معرفی می‌شود، مؤثرترین فرد در کشته‌شدن امیر شناخته‌شده است. در گزارش‌های وزیر مختار انگلیس آمده است: "برانداختن دولت امیرنظام، بیشتر نتیجه توطئه و نیرنگ اندرون شاه است که در رأس آن مهدعلیا مادر شاه قرار دارد."

 

مهدعلیا که نام اصلی‌اش ملک‌جهان خانم است، همسر محمدشاه و مادر ناصرالدین‌شاه قاجار است. تمامی هم‌عصران او و نیز نویسندگان و پژوهندگان، مهدعلیا را زنی قدرتمند، بانفوذ و مدیر و مدبر توصیف کرده‌اند. او در زمان پادشاهی همسرش به سبب بیماری و نیز درویش‌مسلکی شاه، در امور کشور و مسایل سیاسی و عزل و نصب‌ها نفوذ و دخالت فراوانی داشت.

 

پس از فوت محمدشاه تا زمان رسیدن ولیعهد به تهران، حدود یک ماه و نیم زمام امور کشور را به‌طور مستقیم در دست گرفت و تحسین زیادی را برانگیخت. این امر در طول دوران قاجار بی‌سابقه بوده است. به صدرات رسیدن امیرکبیر، باوجود نارضایتی و تلاش‌های مهدعلیا برای صدارت مهره‌های خود، سبب خشم او شد. 

 

دلایل گوناگونی را در باب کینه مهدعلیا نسبت به امیر برشمرده‌اند. از تلاش مهدعلیا برای جلب نظر امیرکبیر و دست رد امیر بر سینه او گرفته تا جاه‌طلبی‌ها و فزون‌خواهی‌های مهدعلیا. آنچه بدیهی است اصلاحات امیرکبیر منافع بسیاری را در دربار به خطر انداخت و دشمنان زیادی را برای امیر به وجود آورد؛ دشمنانی که خود امیر از وجود آن‌ها و دسایسشان باخبر بود، اما به سبب شوق و انگیزه‌اش برای اعاده عظمت ایران، از اصلاحات خود عقب نمی‌نشست. «دشمن از برای این غلام، از زن و مرد زیاد است، خداوند وجود پادشاه را از بلا محافظت نماید.» 

 

این افراد که از سوءظن مادر شاه نسبت به امیر باخبر بودند، شکایات خود را نزد او می‌بردند و در توطئه علیه امیر با مهدعلیا هم‌داستان می‌شدند. اندرونی شاه یکی از مهم‌ترین کانون‌های مخالفت با امیر بود. زنان حرم‌سرا از توقف اجرای فرمان‌هایی که با واسطه‌گری آن‌ها نزد شاه اجرا می‌شد، ناراضی بودند. پیش از آن، زنان با واسطه‌گری و رشوه‌خواری، زمینه واگذاری مقام و منصب را برای افراد فراهم و از این راه کسب درآمد می‌کردند. با فرمان امیر مبنی بر توقف این جریان، زنان یکی از راه‌های تولید ثروت را از دست دادند.

 

به‌ این‌ ترتیب محدودیت‌های فراوانی که امیر برای مادر شاه به وجود آورد، ازجمله قدرت مطلق امیر و تبدیل شاه به یک مقام تشریفاتی، تخفیف شاهزادگان قاجاری، کاهش حقوق و مستمری‌های وی و دیگر زنان دربار، زیر نظر گرفتن رفت‌وآمدها و روابطش با شاهزادگان و سفارتخانه‌های بیگانه ازجمله انگلستان، محدودکردن ملاقات‌های او با شاه و دیگر محدودیت‌ها؛ مهدعلیا را به دشمن اصلی امیر بدل کرد. امیرکبیر با اقدامات اصلاحی خود، دشمنان زیادی در دربار داشت، اما هیچ‌کس مانند مهدعلیا با امیر دشمن نبود ؛ زنی که امید فراوانی به پادشاهی فرزند و نفوذش بر او به‌عنوان ملکه مادر داشت، با سدی قدرتمند به نام امیرنظام برخورد کرد. 

 

در واقع امیر که خوی قدرت‌طلب و دسیسه‌گر مادر شاه را نیک دریافته بود، دست او را در بسیاری از امور بسته و مانعی جدی در رسیدن مادر شاه به اهداف‌اش شده بود. خصومت مهدعلیا با امیر به حدی بود که ازدواج دخترش عزت ملک خانم با امیرکبیر به‌فرمان ناصرالدین‌شاه نیز نتوانست در بهبود روابط آن دو مؤثر باشد. مهدعلیا که در برابر امیر خود را ناتوان می‌دید، در ساقط کردن او از قدرت و حتی از حیات، هرچه دسیسه و تدبیر داشت به کار گرفت. 

 

توطئه عزل و قتل امیرنظام

مهم‌ترین کاری که مخالفان امیر و در رأس آن‌ها مهدعلیا برای براندازی امیر انجام دادند، به وحشت انداختن شاه از قدرت امیرکبیر و تحریک حسادت شاه بود. مهدعلیا همیشه خطر قدرت‌یابی روزافزون امیر و به حاشیه رانده شدن شاه را به پسرش گوش‌زد کرده و او را از امیرنظام بیم می‌داد. 

 

ناصرالدین‌شاه قاجار , امیرکبیر

قتل میرزاتقی‌خان امیرکبیر

 

مهدعلیا سعی کرد ناصرالدین‌شاه را متقاعد کند که امیر سودای سلطنت را در سر می‌پروراند و عزت و احترام او نزد مردم بیشتر از شاه است. این توطئه‌چینی‌ها و دسیسه‌ها ابتدا در شاه کارساز نبود، ولی آن‌قدر تکرار شد و آن‌قدر از زبان‌های مختلف شنیده شد، که سرانجام در او اثر کرد.

 

مهدعلیا به بهانه زیارت و ساختن بقعه‌ای برای امام‌زاده‌ای ساختگی به شهرری رفت و در آنجا به‌اتفاق هم‌دستان خود تصمیم گرفتند برای نابودی امیر در همه‌جا شایع کنند که امیر خیال عزل شاه را دارد و می‌خواهد به‌جای او بنشیند.

 

گذشته از این، مهدعلیا و دیگران سعی کردند وضعیت کشور را آشفته کرده و به شورش‌ها دامن بزنند و با این کار امیر را در تنگنا قرار دهند. ازجمله آن‌ها تشویق بابی‌ها به ادامه شورش‌ها و اغتشاشات، دامن زدن به فتنه سالار، تحریک سربازان و نظامیان بود.

 

سرانجام تلاش‌های همه‌جانبه مخالفان امیر، اعم از اندرونی دربار به‌ویژه مادر شاه، سفارت انگلیس و افرادی نظیر میرزا آقاخان نوری، نتیجه بخشید و شاه جوان و بی‌تجربه را از موقعیت صدراعظم توانمند خود به وحشت انداخت. آن‌ها ابتدا موفق شدند مقام صدارت را از او خلع کنند، اما مقام امارت همچنان در دست امیر بود.

 

در روز ۲۰ آبان ۱۲۳۰ ه.ق ناصرالدین‌شاه با ارسال این دست‌خط، امیر را از صدارت عزل کرد: "چون صدارات عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت برای شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید."

 

اما مهدعلیا و دیگر مخالفان شاه بااینکه پیروزی بزرگی به دست آورده بودند، به آن اکتفا نکرده و به توطئه‌چینی‌های خود ادامه دادند. آن‌ها می‌دانستند که صرف وجود امیر در تهران، چه اندازه برایشان مشکل‌آفرین است و نیز به خاطر تعلق‌خاطر شاه به او همواره احتمال بازگشت دوباره امیرکبیر به قدرت توسط شاه وجود دارد. این بود که با همکاری و مشاوره با کلنل شیل؛ وزیرمختار انگلیس، هم شاه و هم امیرکبیر را راضی کردند که امیر به حکومت کاشان منصوب شود.

 

پس ‌از آن نیز شایعه کردند که امیر قصد پناهنده‌شدن به سفارتخانه روسیه را دارد و با این شایعات شاه را بیم‌ناک کردند. شاه نیز امیر را از کلیه مناصب دولتی و لشکری (امیرنظامی و حکومت کاشان) عزل کرد. یک یا دو روز بعد امیر همراه با مادر و همسر و فرزندانش (علی‌رغم مخالفت شاه و مهدعلیا) راهی فین کاشان شد. 

 

ناصرالدین‌شاه قاجار , امیرکبیر

مقتل امیرکبیر در حمام فین کاشان

 

اما بازهم وجود امیرکبیرِ بدون منصب و مسئولیت و دور از پایتخت را نیز برنتافتند و از ترس بازگشت دوباره او به قدرت، نقشه قتل امیر را کشیدند. مهدعلیا و میرزا آقاخان نوری برای دستیابی به اهداف خود نبودن امیر را لازم می‌شمردند، اما گرفتن چنین فرمانی از ناصرالدین‌شاه کار ساده‌ای نبود و با سخن‌چینی و بدگویی از امیر نزد شاه، نتیجه‌ای حاصل مهدعلیا و دیگران نشد. مهدعلیا که احساس شاه نسبت به امیر را می‌دانست، سعی کرد در مواقع غیرعادی فرمان قتل امیر را از او بگیرد. 

 

سرانجام فرصت مناسب را به دست آوردند. چهل روز پس از تبعید امیرکبیر به کاشان در شبی که جشن عروسی علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه با سلطان خانم بود، شاه پس از نوشیدن شراب مفصل، مست لایعقل شد و مهدعلیا فرصت را مغتنم شمرده، فرمان کشتن میرزا تقی‌خان را خطاب به حاج علی‌خان حاجب‌الدوله فراش‌باشی، از فرزندش گرفت. شاه که نیمه‌های شب به حالت طبیعی بازمی‌گردد، دستور می‌دهد که حاج علی‌خان را ببیند و حکم را برگرداند، اما به او گفتند که حاج علی‌خان برای اجرای دستور به سمت کاشان راه افتاده است. 

 

هنگامی‌که حاج علی‌خان فراش‌باشی به کاشان رسید، امیرکبیر در حمام بود. مأموران دولتی درهای حمام را بستند تا کسی داخل نشود. حاج علی‌خان به امیر پیشنهاد داد که خود طریقه کشتنش را انتخاب کند. امیر نیز که عادت به رگ زدن و خون گرفتن داشت، گفت با قطع رگ دستانش جان شریفش گرفته شود. پس از قطع رگ‌های امیر با اشاره حاج علی‌خان، ضربه‌ای به میان دو کتف امیر وارد شد و او به زمین افتاد و سپس دستمالی در دهان او فروبردند تا نفس‌های به شماره افتاده امیرنظام را برای همیشه قطع کنند. به‌این‌ترتیب، با حسادت‌ها، کینه‌توزی‌ها و دسایس بسیاری ازجمله مهدعلیا؛ مادر شاه، ایران یکی از شریف‌ترین و نجیب‌ترین اصلاح‌گران خود را از دست داد.

منبع:mehrkhane.com



امیرکبیر و استقرار نظم در تهران


امیرکبیر را نیز باید از نخستین پیشگامان استقرار نظم و امنیت در تهران دانست. او هنگام کار در سفارت امپراتوری عثمانی با ادارات دولتی و نحوه عملکردشان آشنا شده بود و زمانی که به صدارت رسید برای ایجاد نظم و تامین امنیت جانی و مالی در تهران دستور داد 40 قراولخانه در نقاط مختلف دارالخلافه دایر شود.

او همچنین برای هر قراولخانه، 12 نگهبان تعیین کرد، اما پس از امیرکبیر با روی کار آمدن میرزاآقاخان نوری به دلیل طرز فکر ارتجاعی‌اش هیچ قدمی برای تامین امنیت مردم تهران برنداشت؛ بلکه همه کارهای امیرکبیر را نیز لوث نشان داد، اما با به قدرت‌رسیدن میرزاحسین سپهسالار (مشیرالدوله) دوباره اصلاحات مربوط به استقرار نظم از نو شروع شد.
او برای نخستین بار کلمه نظمیه را به کار گرفت و اداره نظمیه را تشکیل داد و محمدعلی‌خان را که از محصلان دارالفنون و از فرنگ برگشته بود به ریاست نظمیه تهران گماشت، اما هیچ یک از ماموران و مردم اسم اداره نظمیه را نپذیرفتند و آن را اداره می‌خواندند و در کل کلمه اداره در اذهان مردم از نظمیه شروع و شناخته شد.