مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری
مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری

شهید علی اصغر وصالی شیدایی شهید چمران


سردار شهید اصغر وصالی؛ از مبارزه با رژیم پهلوی تا فرماندهی "دستمال‌سرخ ها"+تصاویر

فرمانده شجاع گروه دستمال‌سرخ‌ها در روزگار جوانی با تلاش فراوان توانست از ایران خارج شده و دوره‌های چریکی را میان مبارزان فلسطینی بگذراند، سپس به ایران آمد و مقطع دیگری از مبارزات خود را علیه رژیم ستم‌شاهی ادامه داد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, شهید اصغروصالی فرمانده شجاع گروه دستمال سرخ‌ها، در سال 1329 در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد. نام کامل او علی‌اصغر وصالی طهرانی‌فرد است. او در روزگار جوانی با تلاش فراوان توانست از ایران خارج شده و دوره‌های چریکی را در میان مبارزان فلسطینی بگذراند. سپس به ایران آمد و مقطع دیگری از مبارزات خود را ادامه داد اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت و در ابتدا به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد. این حکم چندی بعد تغییر کرد و به 12 سال زندان تبدیل شد و در نهایت با شروع نهضت امام‌خمینی (ره) پس از تحمل حدود پنج ماه حبس از زندان ستمشاهی آزاد شد.

شهید اصغر وصالی؛ نفر وسط

‌برادران شهید علی اصغر و اسماعیل وصالی طهرانی‌فرد، هنگام سلطه رژیم ستمگر پهلوی دوم، در خانواده‌ای مذهبی و سیاسی متولد شدند و پرورش یافتند. اصغر که برادر بزرگتر بود، در ابتدای جوانی همراه دوستانش هیأتی به نام «مکتب هدایت» راه‌اندازی کرد و در کنار روخوانی و تفسیر قرآن به فعالیت سیاسی علیه رژیم پرداخت. بر هم زدن جلسات روحانیونی که وابسته به رژیم شاه و ساواک بودند و نیز مقابله با مظاهر فساد رژیم از جمله فعالیت‌های مبارزاتی اوست.

‌‌پس از انجام چنین فعالیت‌هایی، عوامل رژیم اصغر را دستگیر و به زندان ساواک فرستادند. او در زندان هم به فعالیت‌های انقلابی خود ادامه داد و ضمن ارتباط با افراد متدین مستقر در زندان بارها با مجاهدین خلق درگیر شده و علیه آنان موضع‌گیری ‌کرد تا چهره منافقانه آنها را رسوا کند. در این دوران مأموران زندان چنان شکنجه‌اش دادند که دچار آسیب جدی بدنی شود و وزنش به 27 کیلو رسید. با این همه، او از پا ننشست و به مبارزه‌اش ادامه داد. اصغر وصالی برای رسوایی منافقین از هیچ تلاشی فروگذار نبود به‌حدی‌که با وجود آشکار شدن آثار شکنجه بر بدنش، در بند محل حبسش، (زیر 8)، اذان می‌گفت و به نماز می‌ایستاد.زندانی‌های هم‌بند، از شجاعت و دلاوری اصغر متعجب شده و شیفته‌اش شدند تا جایی‌که نمازشان را به او اقتدا می‌کردند. با انجام این مهم، عملکرد ساواک و نقشه‌ای که داشت نتیجه‌ای معکوس داشت.

شهید اصغر وصالی؛ نفر وسط

‌پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، شهید وصالی انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال 1359، به تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد. مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت. سپس به فرماندهی گردان دوم از گردان‌های 9 ‌گانه سپاه در بدو تشکیل منصوب شد و با این گردان به کردستان رفت و شجاعانه جنگید. پس از این نبردها شهید مصطفی چمران می‌گوید «من در لبنان و بعلبک و سایر مناطق مجاهد زیاد دیده‌ام ولی تا به حال آدمی به شجاعت و فرماندهی اصغر وصالی ندیده‌ام.»

شهید اصغر وصالی؛ نفر دوم از سمت راست 


‌فرمانده مورد تأیید دکتر چمران به‌دلیل جنایاتی که گروهک‌های بی‌رحم بر مردم مظلوم کرد تحمیل کرده بودند بشدت عرصه را بر ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم شرق و غرب تنگ می‌کند. این دلاوری او به مذاق برخی واسطه‌های خام و بی‌تجربه و بیرون از گود عمل خوش نمی‌آید. کار به جایی می‌رسد که بعد از شهادت اصغر وصالی، چند نفری که حکم بازداشت او را در دست داشتند برای بازداشتش به سراغ او می‌آیند که یکی از همرزمان اصغر به آنان می‌گوید اگر به دنبال اصغر وصالی می‌گردید بروید «بهشت زهرا» دنبالش بگردید، او شهید شده، بروید آنجا دستگیرش کنید.

شهید اصغر وصالی؛ نفر اول از سمت راست

این در حالی بود که او در حد توان خود و یارانش توانست مناطق بسیاری از خطه مظلوم کردستان را از محاصره دشمن آزاد کرده، امنیت و آرامش را به این بخش‌های مورد ظلم واقع شده برگرداند. وی با گردان تحت امرش در مقاطع مختلف و متعدد در جبهه‌های سخت غرب کشور خوش درخشید. نیروهای تحت امرش به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن‌شان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند. این دستمال‌ها به‌همراه مقداری مواد غذایی فاسد شده، از جمله شیرخشک‌های تاریخ گذشته، از ساختمان شیر و خورشید(هلال احمر)یکی از شهرهای مورد تهاجم ضد انقلاب به‌دست آمده بود.

شهید اصغر وصالی؛ نفر سوم از سمت چپ

‌مریم کاظم‌زاده درباره گروه دستمال سرخ‌ها می‌گوید «من مدت کوتاهی با این گروه زندگی کردم و نوع کارشان را از نزدیک دیدم. می‌دانم با چه خطرهایی مواجه می‌شدند و نحوه تعاملشان با یکدیگر چطور بود. اکثرشان به کاری که انجام می‌دادند معتقد بودند و این‌طور نبود که چشم و گوش بسته هرکاری به آنها گفته می‌شود انجام بدهند. در جلساتی که تشکیل می‌شد توجیه شده بودند که مردم کردستان تحت ستم قرار دارند و باید آنها را نجات دهند. درک بالایی نسبت به مسائل داشتند و هر کدامشان از دیگری روشن‌تر و مخلص‌تر بود. در کارها از هم سبقت می‌گرفتند و خطر را به جان می‌خریدند. در این بین، چیزی که بیشتر از همه مرا شگفت‌زده می‌کرد تعبدشان بود. نماز خواندنشان زیبا و حیرت‌انگیز بود. با اینکه تازه انقلاب شده بود و خیلی‌ها تعبد را ملموس ندیده بودند اما اینها خیلی زود راه بندگی را فراگرفته بودند.»

شهید وصالی در سال 1358 با ‌مریم کاظم‌زاده، خبرنگار، عکاس و گزارشگر مطبوعات ازدواج می‌کند. ‌دوره کوتاه زندگی مریم کاظم‌زاده و اصغر وصالی آغاز می‌شود. با اینکه هر دو جوانند و تازه به هم رسیده‌اند اما هیچ کدام از دیگری توقع ندارند که از خدمت دست بکشند. مریم کاظم‌زاده می‌گوید: «آن روزها دنبال آن‌چه دل‌مان می‌خواست نبودیم. شروع انقلاب بود و هر‌کدام شیفته این بودیم که بیشتر از دیگری کار و خدمت کنیم؛ کاری که ثمره داشته باشد. من کار ایشان را پذیرفته بودم و می‌دانستم مسئولیتش سنگین است. هیچ وقت از او نخواستم وقتش را بیشتر برای من بگذارد و از خدمت بزند. آن روزها همیشه به‌دنبال کامل شدن بودیم. ویژگی آن روز‌ها در همین بود که خدمت به انقلاب و کشور، مهم‌تر از خواسته‌های شخصی بود. همسرها هیچ وقت معترض به وضع موجود نبودند چرا که تازه انقلاب شده بود و اوضاع عادی نبود. هر شخص خصوصاً اگر در رده‌های بالا قرار داشت باید به‌جای سه یا چهار مدیر کار می‌کرد تا کار به انجام برسد و آن به نتیجه رسیدن کار بود که برای ما مهم بود نه خواسته‌ها و تمایلات شخصی».

شهید اصغر وصالی در کنار همسرش

سرانجام  ‌اصغر وصالی، حوالی ظهر 29 آبان 1359 مصادف با  عاشورای حسینی در تنگه حاجیان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید. پیکر مطهرشهید وصالی  در قطعه 24 بهشت زهرای تهران در کنار برادرش و در میان یارانش (گروه دستمال سرخ‌ها) به خاک سپرده شد.

مراسم تشییع پیکر شهید اصغر وصالی- همسر شهید نفر بلندگو به دست

 

شهیدی که طلبه معلم قرآن نانوا بود


گروه جهاد و حماسه: برادر شهید علومی گفت: پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را اعلام کردم؛ گفتند بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم که برادرم زنده است اما این حس خوب چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که گفتند که این رزمنده اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان بود.

ابوالفضل علومی، برادر شهید محمود علومی، در گفت‌وگو باخبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، با اشاره به خصوصیات بارز شهید علومی، اظهار کرد: من فرزند ارشد خانواده متولد ۱۳۴۲ هستم و برادرم محمود متولد ۱۳۴۹ بود؛ محمود زمانی که تحصیلات ابتدایی‌اش تمام شد، به دلیل شرایط سخت اقتصادی خانواده، به نطنزمهاجرت کردیم؛ محمود، پس از پایان دوره راهنمایی، به حوزه علمیه رفت. آن زمان مصادف با سال چهارم جنگ بود و محمود اصرار داشت تا به جبهه برود و از آنجا که تصمیم به تحصیل در حوزه علمیه داشت، تحصیل در حوزه را آغاز کرد. دو سال اول را در حوزه علمیه نطنز تحصیل کرد و سپس به قم رفت و تحصیلاتش را در حوزه علمیه بعثت قم زیر نظر آیت‌الله منتظری که در آن دوره قائم مقام حضرت امام خمینی(ره)، بودند، ادامه داد.
وی افزود: در زمان جبهه من و برادر دیگرم ابراهیم به جبهه می‌رفتیم و در عملیات طریق‌القدس سال ۶۰ حضور داشتیم و پدر و مادرم چندان موافق حضور محمود در جبهه نداشتند اما محمود به ما می‌گفت که چرا شما در جبهه حضور دارید و به من اجازه اعزام نمی‌دهید.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادر شهید علومی ادامه داد: محمود با اصرار بسیار، موافقت پدر و مادرم را برای اعزام به جبهه را گرفت و سرانجام عازم جبهه شد. همچنین محمود در آن دورانی که طلبه حوزه بود، کلاس‌های قرآن را در شهرستان نطنز راه‌اندازی کرد و در سن ۱۷ سالگی به تدریس مشغول شد. محمود؛ پیگیرانه و بسیار مستمر تشکیل جلسات قرآن در استفاده از اساتیدی از حوزه علمیه قم و تهران بود و حتی استاد توپچی هم در این جلسات حضور داشتند و نظارت می‌کردند.
وی بیان کرد: مادرم در قید حیات است اما پدرم دو سال پیش به رحمت خدا رفتند. پدرم نانوا بود و محمود زمانی که کلاس نداشت، فراغتش را در نانوایی و برای کمک به پدر می‌گذراند. محمود در مسائل اخلاقی و شرعی بسیار مقید بود و در برخورد با مردم بسیار خوش مشرب و خوش اخلاق بود.
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل برخورد مناسبش با مردم زبانزد عام و خاص در شهرستان نطنز بود. ۳۱ سال از شهادت محمود می‌گذرد و فردا ۲۱ دی ماه سالگرد شهادتش است که امشب مراسمی ویژه در حسینیه خانوادگی برگزار خواهیم کرد. محمود ۲۱ دی ماه سال ۶۵ در مرحله پنجم عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
وی بیان کرد: محمود مقید به نماز اول وقت بود؛ همچنین تا پیش از دهه ۶۰ نان را کیلویی می‌فروختند به همین دلیل محمود زمانی که در نانوایی به پدر کمک می‌کرد حواسش را جمع می‌کرد تا نان را با وزن مناسبی به مردم بفروشد و دچار کم‌فروشی نشود. 
برادر شهید علومی تصریح کرد: محمود به موضوع خمس بسیار اهمیت می‌داد و در دوره‌ای که پدر شرایط اقتصادی‌اش خوب نبود؛ چند روزی را در پرداخت خمس تعلل کرد تا اینکه محمود به پدر گفت اگر خمس را پرداخت نکنید، دیگر چیزی در خانه تناول نخواهم کرد و در نهایت پدر را وادار کرد تا پیش امام جمعه نطنز برود و خمسش را پرداخت کند.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
وی افزود: من و ابراهیم که در جبهه‌ها بودیم و محمود هم بعدها با اصرار موافقت پدر و مادرم را گرفت و راهی جبهه‌ شد که برای بار اولی که به جبهه آمد، توفیق شهادت را داشت. 
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل اینکه بار اولش برای حضور در جبهه بود، باید دوره‌ کامل آموزشی را می‌گذراند که دوره‌اش بسیار طولانی شد و فرمانده گردان هم اجازه حضور در عملیات را نمی‌داد. عملیات کربلای چهار، یک ماه و نیم قبل از عملیات پنج بود. محمود بسیار دوست داشت که در عملیات کربلای ۴ حضور داشته باشد اما به دلیل کامل نبودن دوره آموزشی‌اش، نتوانست موافقت فرمانده گردان را کسب کند و فرمانده می‌گفت که گردان نیاز به امام جماعت دارد و باید محمود بماند؛ گرچه برای محمود بسیار سخت بود اما محمود از فرمانده گردان قول گرفت تا در عملیات کربلای ۵ حتما حضور داشته باشد.
وی ادامه داد: عملیات کربلای ۵ بود و فرمانده اجازه حضور محمود را به خط مرزی نداد. پشت اتوبوس‌های قدیمی، جایی برای خواب دارد که جلویش هم پرده‌ای پوشانده است. محمود پشت اتوبوس می‌رود و پرده را می‌کشد تا فرمانده او را نبیند. فرمانده آمار محمود را می‌گیرد و متوجه حضورش در اتوبوس می‌شود و چند بار نامش را صدا می‌کند:علومی، علومی، علومی؛ رزمندگان اشاره محل پنهان شدن محمود می‌کنند. محمود آنقدر مقابل فرمانده گریه کرد تا موافقت فرمانده را گرفت.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادر شهید علومی تصریح کرد: محمود در عملیات کربلای ۵ شهید شد و او سه ترکش نازک به قلبش خورده و نصف صورتش منهدم و دست راستش از ساعد قطع شده و به یک پوست بند بود.
وی بیان کرد: زمانی که محمود شهید شد، پیکرش در خاک عراق ماند و ۲۰ روز پس از عملیات طول کشید تا پیکرش را به ایران آوردیم. 
علومی اظهار کرد: آن دوره من در قرارگاه صراط‌ المستقیم بود که ابراهیم برادر دیگرم با من تماس گرفت که مفقود شده و خبری از او نیست. ابراهیم و محمود در گردان امیرالمؤمنین لشکر ۱۴ امام حسین بودند و لشکر زیرپوشش استان اصفهان بود. پس از ۲۰ روز بچه‌های تخریب بعد از مین‌گذاری به منطقه رفته بودند و متوجه شدند که پیکر محمود نیمه جان در آن جا افتاده است و به والدینم اعلام کردم که محمود شهید شده است. گرچه پدر و مادرم می‌دانستند که برای محمود اتفاقی افتاده است؛ چراکه عملیات تمام شده بود و خبری از محمود نبود.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
وی ادامه داد: زمانی که از محمود خبری نداشتیم، من و پدرم برای جستجوی محمود به اهواز رفتیم و زمانی که خبری از محمود نشد من به مشهد و پدرم شیراز و اصفهان رفتند. احتمال می‌دادیم که شاید محمود موجی شده باشد و نتواند صحبت کند. پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را دادم؛ گفتند بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم که برادرم زنده اما این حس خوب چند دقیقه‌ای نکشید که گفتند که این رزمنده اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان بود.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادرشهید علومی گفت: محمود هر هفته دو روز با مشقت‌های بسیار به نطنز می‌رفت تا کلاس‌های قرآن را برگزار کند و حتی زمانی که در منطقه بود، دائما از طریق نامه و تلفن پیگیر تشکیل کلاس‌ها بود.محمود ۱۸ ساله بود که شهید شد و به اندازه مرد ۴۰ ساله درک و شعوراخلاقی داشت.

د