مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری
مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری

روزی که امیرکبیر به شدت گریست

در ماه صفر سال 1267 هجری قمری به  امیرکبیر  اطلاع دادند که در شهر تهران چند بیمار مبتلا به آبله پیدا شده، فوراً امر کرد که در تمام شهر تهران و ولایات نزدیک برنامه آبله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش نیابد و مردم نجات پیدا کنند. در آن روزها تزریق واکسن آبله و بیماری های دیگرمرسوم نبود و مردم راضی نبودند که واکسن پیشگیری این بیماری به آنها تزریق شود. از طرفی چند تن از فالگیرها و دعانویس ها در شهر این طور شایعه کردند که تزریق واکسن موجب نفوذ اجنه در خون می شود و ممکن است که شخص به غش مبتلا شود.

چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر خبردادند که مردم از شدت جهل و نادانی حاضر نیستند که واکسینه شوند و از بیماری مصون بمانند و در همان حال از یک مریضخانه دیگر خبر رسید که پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله فوت کردند. امیر فوراً دستور داد که هر کس حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می کوبند. اما شایعات دعانویس ها و جهالت مردم بیش از آن بود که تسلیم شوند. عده ای دیگر در هنگام مراجعه مأمورین در آب انبارها پنهان می شدند و یا به خارج شهر می گریختند.

در روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در تمام شهر تهران و ولایات فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیدند. امیر سخت نگران شد و در همین روز، پاره دوزی را که طفلش در اثر بیماری آبله مرده بود به نزد او آوردند. امیر به جسد طفل نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.

پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی گردد. این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.

 چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه اش مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند، روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در این هنگام میرزا آقا خان وارد شد. او در کمتر وقتی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید، ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقا خان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می کردم که میرزا احمدخان پسر امیر، مرده است که او این چنین های های می گرید. و بعد به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سربرداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقا خان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک هایش را پاک کرد و بعد گفت: خاموش باش. تا موقعی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزاآقا خان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند.

امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس ها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانی ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.

امیرکبیر و مبارزه با بردگی:

در عصر قاجار، انگلستان برای بسط نفوذ خود در خلیج فارس به نقشه های فراوانی متوسل می شد. یکی از نقشه های این دولت، نفوذ در خلیج فارس به عنوان "مبارزه با بردگی" بود. می دانیم که حکومت انگلستان در سال 1811 میلادی تجارت برده را ممنوع کرد و برای متخلفین مجازات های سنگینی را قرار  داد و در سال 1834 (1250 هجری قمری )  قانون دیگری را به تصویب رسانید و به موجب آن تمام برده های موجود در سرزمین های تحت تسلط بریتانیا را آزاد اعلام کرد.

چند سال بعد مطبوعات انگلستان سر و صدای فراوانی به راه انداختند که آزادی بردگان تنها در جزیره انگلستان کافی نیست. انگلیسی ها وظیفه دارند که در تمام دنیا بردگان را آزاد سازند و حالا دولت انگلیس که سالهای فراوان آرزوی تسلط بر خلیج فارس را داشت دستاویز و بهانه دنیا پسندی برای نفوذ در خلیج فارس به دست آورد. شگفت انگیز اینکه انگلستان یعنی دولتی که حدود یک سوم مردم روی زمین را به خود به بردگی کشانده و ده ها کشور و ملت را به فقر و جهل و فلاکت انداخته بود پرچم ضد بردگی را بر دوش گرفته بود!!!

انگلستان برای آزادی بردگان خلیج فارس شروع به بستن قراردادهایی با حکومت های کوچک خلیج نمود که بر طبق آن دولت انگلستان پایگاه هایی در خلیج فارس ساخته و کشتی های حامل برده را متوقف سازد.

جالب اینجاست که در همان زمان در نزدیکی خلیج فارس، در کشور هندوستان، انگلیسی ها میلیون ها انسان را به بردگی گرفته بودند و از هیچ ظلم و ستمی نسبت به آزادگان مسلمان و هندو خودداری نمی کردند. در زمان محمد شاه قاجار انگلستان سعی فراوان می کرد که با دولت ایران هم، قراردادی راجع به منع تجارت برده ببندد اما محمدشاه زیر بار نمی رفت بالاخره  کلنل فرانت با خوش خلقی و تظاهر به صفا توانست نظر او را جلب کند تا اینکه او چهارماه قبل از مرگش راضی شد که فرمان جلوگیری از تجارت برده را از راه دریا صادر کند. کلنل فرانت در آن هنگام کارپرداز سفارت انگلیس بود.

" محمود محمود"  دراین باره می نویسد:" چنان که ملاحظه می شود،ابتدای این عمل، خیلی ساده و بدون نمایشات و تهدیدات سیاسی بوده ولی به طوری که بعدها ملاحظه خواهید نمود، به مرور یکی از وسایل مهم بسط نفوذ سیاسی انگلیس در خلیج فارس شد.  تحت این عنوان، کشتی های جنگی دولت انگلیس به نام عدالت و انصاف و بشر دوستی داخل آب های خلیج فارس شدند و رفته رفته برای خودشان حق تقدم و تفوق قائل شدند. امروز هم زمانی که صحبت از خلیج فارس می شود، انگلیس ها جزء دلائل نفوذ سیاسی خود، موضوع جلوگیری از برده فروشی را ذکر کرده و می گویند: ما این خدمت را به خاطرعالم انسانیت، بدون اجر و مزد انجام دادیم."

اوائل صدرات امیرکبیر" کلنل فرانت" نامه ای به او نوشت و مانند همیشه" روح آزادگی و انسان دوستی" امیر را ستود و ضمن اینکه منع ورود برده را از دریا مسلم گرفت، مسائل دیگری را نیز پیش کشید و در ضمن سوالاتی خواست که امیرکبیر را وادار سازد که در جواب خود یک بار دیگر به حقوق انگلیس اعتراف نماید. مثلا او سوال کرده بود: کشتی هایی که برخلاف قرارداد ایران و انگلیس برده حمل کنند در چه محلی مجازات شوند؟ اما این بار فرانت نمی دانست که با امیرکبیر طرف است. یعنی کسی که فقط به خاطر مردم کار می کرد و راه مردم راه خداست و کسی که در راه خدا گام بردارد، خداوند او را هدایت می کند زیرا که خود می فرماید:

" والذین جاهدوا  فینا لندینهم سبلنا" و آنان که بکوشند در راه ما، هر آینه بنمایانیمشان راه های خویش را( سوره عنکبوت /آیه 69)

امیرکبیر فوراً ناصرالدین شاه را وادار کرد که در پاسخ فرانت بنویسد"... طبق قرارداد قبلی مقرر داشتیم که تبعه ما، سیاه از راه دریا نیاورند و دیگر قرارداد تازه نخواهیم داد، زیرا که محل تنبیه و تنبه آنها به عهده خود ماست و به عهده دولت دیگری نخواهد بود." این جواب صریح و قاطع، سفیر انگلیس را مأیوس کرد.

 از طرفی امیرکبیر در نامه ای که چندی بعد به او نوشت، حتی قرارداد قبلی را ناچیز شمرد و حق بازرسی کشتی ها را لغو کرد." کلنل شیل" سفیر بعدی انگلیس از کارشکنی های امیرکبیر آن چنان به خشم آمد که ضمن نامه ای به امیر نوشت" آیا موافق با عدل است تا وزرای با درایت، دستورالعمل به سلاطین بدهند که از آنچه فرموده اند اختلاف رای بهم رسانند؟"

مکاتبات میان سفارت انگلیس و ایران خیلی طولانی شد. امیر سعی فراوان داشت که برای سفیر شرح دهد که اغراض استعماری انگلستان از نظر اولیاء دولت ایران پوشیده نیست و گول او را نخواهد خورد. سفیر انگلیس در یکی از نامه های خود سخن از وجدان و دین و خدا و رحم و عاطفه به میان می آورد!!! و می نویسد:" ... آن جناب، از این فقره خاطر جمع باشند که هیچ معصیتی از مخلوق خدا به ظهور نرسیده است که مساوی با این معصیت، که در معامله با سیاه های افریقا واقع می شود، باشد. به ذمه هر کسی که با دیانت باشد لازم است که امداد در منسوخ کردن این معامله نماید."

اما این ریاکاری نمی توانست امیرکبیر را فریب دهد. امیر می دانست که آنها با نفوذ در خلیج فارس به تدریج در همه مملکت نفوذ خواهند کرد و با غارت همه چیز، مردم را به فقر و جهل و بیماری می کشانند و مبارزه انگلیس با بردگی، نمایشی بیش نیست. این بود که یک روز قاطعانه و صریح و محکم به سفیر انگلیس گفت:" ما سرنوشت راه های دریایی خود را در اختیار کسی قرار نمی دهیم. شما اگر راست می گویید، دست از سر مردم هندوستان بردارید، آزاد کردن برده های سرزمین های دیگر پِیشکشتان..."

و بالاخره چون انگلیس ها دریافتند که با حیله و فریب، کاری از پیش نمی رود، منصرف شدند.

محمود محمود: نویسنده و متفکر مصری

" داستان هایی از زندگی امیرکبیر"

(محمود حکیمی)

تبیان

اللّهمّ عرّفنی نفسک فانّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم تعرّفنی رسولک لم اعرف حجّتک

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح / ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.