مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری
مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری

دوره ت گذشته مربی





بسم رب الشهدا

دیدن چند باره آژانس شیشه ای بعض دیالوگ ها را در ذهنم ثبت کرده 

این روز ها که فراموش شده بعضی چیزا

باید مرور کرد

حاج کاظم : من خیبری ام...  اهل نی و هور و آب .... خیبری ساکته.... دود نداره ... سوز داره...

زجر آور ترین دیالوگ :   دوره ت گذشته مربی ...............

حاج کاظم :  فکر می کنید بیشتر از این برج هایی که می سازند خرج می تراشیم

بهتر نیست جلو چشمتون باشیم 

یا بریم تو موزه یا باغ وحش

.....

میدونی یه گردان بره یه خط گروهان برگرده یعنی چی

میدونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی

میدونی یه دسته بره و خط نفر برگرده یعنی چی ....

و....

وقتی طرف ( سلحشور )  با تمام پر رویی گفت :

یعنی دیگه کسی به اسم کاظم و عباس وجود خارجی ندارند و دست رو رو دست زد و رفت 

و اصغر گفت :

اصلا مساله ی عباس ، مساله ی همه ی ماست ، اصلا این امنیت ممیت که شما از اون دم می زنید از برکت وجود عباس ماست .


زجر آور ترین دیالوگ :   دوره ت گذشته مربی ...............

و عباس با لهجه مشهدی : حاجی مو شرمنده ام . خدا مرگم می داده بود این روز ها رو نمی دیده بوددوم .

برگی از وصیت‌نامه شهید محمدرضا شیخ‌حسین/به یاد حسین بن علی گریه کنید



گروه جهاد و حماسه: شهید محمدرضا شیخ‌حسین در وصیت‌نامه‌اش نوشته است: اگر من به شهادت رسیدم هیچ برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید به یاد حسین بن علی گریه کن، چراکه آقای ما حسین غریب بود.

جمعه///

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، محمدرضا شیخ حسین ۱۸ ساله در سال ۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید؛ او دغدغه‌اش مثل تمامی شهیدان هشت سال دفاع مقدس حفظ اسلام و ناموس وطن بود. 

شهید شیخ‌حسین وصیت‌نامه‌اش را اینچنین آغاز کرد: مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ... هر کس که مرا طلب کند مرا می یابد و هر کس که مرا یافت مرا می شناسد وکسی که مرا شناخت عاشقشم می شود و کسی که عاشقم شود عاشقش میشوم و کسی که عاشقش شوم او را می کشم(شهیدش می کنم) و کسی که او را بکشم دیه او بر من است و کسی که دیه او بر من است ،خودم خون بهای او می شوم...؛ آن کس ترا شناخت جان را چه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند/ دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی/ دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

در ادامه وصیت‌نامه نوشته شده است: با درود و سلام فراوان به پیشگاه ولی عصر و نایب بر حقش خمینی کبیر و خمینی بت شکن و امت شهدپرور ایران؛ حضور پدرومادر عزیزم سلام، پس از عرض سلام، سلامتی شما را از خدای متعال خواستارم.

او در وصیت‌نامه‌اش در خطاب به پدرش نوشته است: ای پدرعزیزم! عاجزانه می‌خواهم مرا ببخشی و هر بدی که در حق شما کرده‌ام. پدر؛ من یادم هست که از کودکی مرا با خون دل بزرگ کردی و چقدر زحمت برایم کشیدی، پدر! اگر من به شهادت رسیدم هیچ برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید به یاد حسین بن علی گریه کن، چراکه آقای ما حسین غریب بود.

شهید شیخ‌حسین در ادامه وصیت‌نامه در خطاب به مادر و خواهران و برادرانش نوشته است: و تو ای مادر عزیزم! من مدیون شما هستم و چقدر شب‌ها را شب زنده‌داری کردید و خون جگر خوردی و حالا خداوند می‌خواهد پاداش زحمات شما، شهادت را نصیب این حقیر بگرداند. مادر! این یک خود امتحان است و مبادا شیطان شما را سست کند و ای خواهران و برادران عزیزم! نکند خدای نکرده ناراحت بشوید بلکه خوشحال شوید از چنین سعادتی که نصیب حقیر شده است و تقاضای ما این است که امام را تنها نگذارید و نماز جماعت و هیأت‌ها را بپا دارید، همانطور که امام گفت ما با این روضه‌خوانی و نماز زنده هستیم. همچنین از دوستان و آشنایان طلب بخشش کنید. برای حقیر. والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته

داستان یک اشتباه/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود



گروه جهاد و حماسه: برادر شهید علومی گفت: پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را اعلام کردم؛ گفتند بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم که برادرم زنده است اما این حس خوب چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که گفتند که این رزمنده اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان بود.

ابوالفضل علومی، برادر شهید محمود علومی، در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، با اشاره به خصوصیات بارز شهید علومی، اظهار کرد: من فرزند ارشد خانواده متولد ۱۳۴۲ هستم و برادرم محمود متولد ۱۳۴۹ بود؛ محمود زمانی که تحصیلات ابتدایی‌اش تمام شد، به دلیل شرایط سخت اقتصادی خانواده، به نطنزمهاجرت کردیم؛ محمود، پس از پایان دوره راهنمایی، به حوزه علمیه رفت. آن زمان مصادف با سال چهارم جنگ بود و محمود اصرار داشت تا به جبهه برود و از آنجا که تصمیم به تحصیل در حوزه علمیه داشت، تحصیل در حوزه را آغاز کرد. دو سال اول را در حوزه علمیه نطنز تحصیل کرد و سپس به قم رفت و تحصیلاتش را در حوزه علمیه بعثت قم زیر نظر آیت‌الله منتظری که در آن دوره قائم مقام حضرت امام خمینی(ره)، بودند، ادامه داد.
وی افزود: در زمان جبهه من و برادر دیگرم ابراهیم به جبهه می‌رفتیم و در عملیات طریق‌القدس سال ۶۰ حضور داشتیم و پدر و مادرم چندان موافق حضور محمود در جبهه نداشتند اما محمود به ما می‌گفت که چرا شما در جبهه حضور دارید و به من اجازه اعزام نمی‌دهید.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادر شهید علومی ادامه داد: محمود با اصرار بسیار، موافقت پدر و مادرم را برای اعزام به جبهه را گرفت و سرانجام عازم جبهه شد. همچنین محمود در آن دورانی که طلبه حوزه بود، کلاس‌های قرآن را در شهرستان نطنز راه‌اندازی کرد و در سن ۱۷ سالگی به تدریس مشغول شد. محمود؛ پیگیرانه و بسیار مستمر تشکیل جلسات قرآن در استفاده از اساتیدی از حوزه علمیه قم و تهران بود و حتی استاد توپچی هم در این جلسات حضور داشتند و نظارت می‌کردند.
وی بیان کرد: مادرم در قید حیات است اما پدرم دو سال پیش به رحمت خدا رفتند. پدرم نانوا بود و محمود زمانی که کلاس نداشت، فراغتش را در نانوایی و برای کمک به پدر می‌گذراند. محمود در مسائل اخلاقی و شرعی بسیار مقید بود و در برخورد با مردم بسیار خوش مشرب و خوش اخلاق بود.
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل برخورد مناسبش با مردم زبانزد عام و خاص در شهرستان نطنز بود. ۳۱ سال از شهادت محمود می‌گذرد و فردا ۲۱ دی ماه سالگرد شهادتش است که امشب مراسمی ویژه در حسینیه خانوادگی برگزار خواهیم کرد. محمود ۲۱ دی ماه سال ۶۵ در مرحله پنجم عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
وی بیان کرد: محمود مقید به نماز اول وقت بود؛ همچنین تا پیش از دهه ۶۰ نان را کیلویی می‌فروختند به همین دلیل محمود زمانی که در نانوایی به پدر کمک می‌کرد حواسش را جمع می‌کرد تا نان را با وزن مناسبی به مردم بفروشد و دچار کم‌فروشی نشود.
برادر شهید علومی تصریح کرد: محمود به موضوع خمس بسیار اهمیت می‌داد و در دوره‌ای که پدر شرایط اقتصادی‌اش خوب نبود؛ چند روزی را در پرداخت خمس تعلل کرد تا اینکه محمود به پدر گفت اگر خمس را پرداخت نکنید، دیگر چیزی در خانه تناول نخواهم کرد و در نهایت پدر را وادار کرد تا پیش امام جمعه نطنز برود و خمسش را پرداخت کند.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
وی افزود: من و ابراهیم که در جبهه‌ها بودیم و محمود هم بعدها با اصرار موافقت پدر و مادرم را گرفت و راهی جبهه‌ شد که برای بار اولی که به جبهه آمد، توفیق شهادت را داشت.
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل اینکه بار اولش برای حضور در جبهه بود، باید دوره‌ کامل آموزشی را می‌گذراند که دوره‌اش بسیار طولانی شد و فرمانده گردان هم اجازه حضور در عملیات را نمی‌داد. عملیات کربلای چهار، یک ماه و نیم قبل از عملیات پنج بود. محمود بسیار دوست داشت که در عملیات کربلای ۴ حضور داشته باشد اما به دلیل کامل نبودن دوره آموزشی‌اش، نتوانست موافقت فرمانده گردان را کسب کند و فرمانده می‌گفت که گردان نیاز به امام جماعت دارد و باید محمود بماند؛ گرچه برای محمود بسیار سخت بود اما محمود از فرمانده گردان قول گرفت تا در عملیات کربلای ۵ حتما حضور داشته باشد.
وی ادامه داد: عملیات کربلای ۵ بود و فرمانده اجازه حضور محمود را به خط مرزی نداد. پشت اتوبوس‌های قدیمی، جایی برای خواب دارد که جلویش هم پرده‌ای پوشانده است. محمود پشت اتوبوس می‌رود و پرده را می‌کشد تا فرمانده او را نبیند. فرمانده آمار محمود را می‌گیرد و متوجه حضورش در اتوبوس می‌شود و چند بار نامش را صدا می‌کند:علومی، علومی، علومی؛ رزمندگان اشاره محل پنهان شدن محمود می‌کنند. محمود آنقدر مقابل فرمانده گریه کرد تا موافقت فرمانده را گرفت.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادر شهید علومی تصریح کرد: محمود در عملیات کربلای ۵ شهید شد و او سه ترکش نازک به قلبش خورده و نصف صورتش منهدم و دست راستش از ساعد قطع شده و به یک پوست بند بود.
وی بیان کرد: زمانی که محمود شهید شد، پیکرش در خاک عراق ماند و ۲۰ روز پس از عملیات طول کشید تا پیکرش را به ایران آوردیم.
علومی اظهار کرد: آن دوره من در قرارگاه صراط‌ المستقیم بود که ابراهیم برادر دیگرم با من تماس گرفت که مفقود شده و خبری از او نیست. ابراهیم و محمود در گردان امیرالمؤمنین لشکر ۱۴ امام حسین بودند و لشکر زیرپوشش استان اصفهان بود. پس از ۲۰ روز بچه‌های تخریب بعد از مین‌گذاری به منطقه رفته بودند و متوجه شدند که پیکر محمود نیمه جان در آن جا افتاده است و به والدینم اعلام کردم که محمود شهید شده است. گرچه پدر و مادرم می‌دانستند که برای محمود اتفاقی افتاده است؛ چراکه عملیات تمام شده بود و خبری از محمود نبود.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
وی ادامه داد: زمانی که از محمود خبری نداشتیم، من و پدرم برای جستجوی محمود به اهواز رفتیم و زمانی که خبری از محمود نشد من به مشهد و پدرم شیراز و اصفهان رفتند. احتمال می‌دادیم که شاید محمود موجی شده باشد و نتواند صحبت کند. پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را دادم؛ گفتند بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم که برادرم زنده اما این حس خوب چند دقیقه‌ای نکشید که گفتند که این رزمنده اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان بود.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادرشهید علومی گفت: محمود هر هفته دو روز با مشقت‌های بسیار به نطنز می‌رفت تا کلاس‌های قرآن را برگزار کند و حتی زمانی که در منطقه بود، دائما از طریق نامه و تلفن پیگیر تشکیل کلاس‌ها بود.محمود ۱۸ ساله بود که شهید شد و به اندازه مرد ۴۰ ساله درک و شعوراخلاقی داشت.

د

لبخند شهادت



این عکس یکی از زیباترین تصاویری است که از روزهای فتح خرمشهر به ثبت رسیده است.

خبرگزاری فارس: عکس/ لبخند شیرین نوجوان خرمشهری

وقتی بعد از یک مقاومت سخت که بابتش بهای سنگینی دادی و بسیاری از اعضای خانواده ات از دست رفته اند شیرینی پیروزی به عمق جانت می نشیند آنقدر که دیگران هم با لبخند تو می خندند.

ملت ایران دست به دست هم داد تا این پیروزی همچنان بعد از سالها کاممان را شیرین کند و باعث مباهاتمان شود.

این عکس یکی از زیبا ترین تصاویری است که از روزهای فتح خرمشهر به ثبت رسیده است.

 


فتح الفتوح


 فتح الفتوح
فتح الفتوح


 

نویسنده: محمد گرشاسبی



 

شرحی بر جریان آزادسازی شهر بستان و منطقه عملیاتی طریق القدس
 

بیشتر از دو ماه از شکستن محاصره سوسنگرد می گذشت. صدام که از نیت ایرانی ها برای رسیدن به نقطه صفر مرزی در منطقه دشت آزادگان مطمئن شده بود تمام تلاشش را کرد تا ایرانی ها به این مقصد خود نرسند. او به سپهبد «هاشم صباح الفخری» فرمانده سپاه چهارم ارتش عراق که وظیفه اشغال منطقه دشت آزادگان را بر عهده داشت، دستور داده بود مواضع پدافندی خود را با استفاده از موانع طبیعی و مصنوعی در محور جابرحمدان در شمال رودخانه کرخه و محورهای دهلاویه، سویدانی و هویزه در جنوب کرخه، به گونه ای مناسب تحکیم و تثبیت کند، او هم در شمال کرخه از نزدیکی دهکده جابرحمدان تا تپه ماهورهای رملی غیر قابل عبور دامنه میش داغ، یک خاکریز احداث کرد. خاکریزی به شکل عصا با سه متر عرض که سنگرها و مواضع انفرادی و جمعی برای نفرات تفنگدار، تیربارها و جنگ افزارهای سبک و سنگین را در خود جای می داد. «فخری» در فاصله هر چند سنگر هم یک سکوی تانک و نفربر تدارک دیده بود.
درآن مقطع عراقی ها در شمال کرخه این قشون را داشتند؛ تیپ 26 زرهی از لشکر5، تیپ 93 پیاده از لشکر 4پیاده کوهستانی،گردان 1 پیاده از تیپ 23، تیپ 31 و 32 نیروی مخصوص و نیروهای جیش الشعبی، در جنوب کرخه هم، تیپ های 25 مکانیزه و 30،16 و 96 زرهی از لشکر 6 زرهی، تیپ 48 پیاده از لشکر 11 پیاده، تیپ 12 زرهی از لشکر 3 زرهی، یک گردان از تیپ 32 نیروی مخصوص، گردان 20 دفاع الواجبات، نیروهای کماندویی لشکر 7پیاده و نیروهای جیش الشعبی.
خلاصه این خاکریز احداث شد و طولش هم شد 18 کیلومتر،عراقی ها جلوی آن خاکریز هم از ترس «قواه الایرانی» یک میدان مین درست و حسابی احداث کردند که حتی یک گربه ایرانی هم به آن ها نزدیک نشود.
اما این طرف چه خبر؟ برای آزاد سازی کامل دشت آزادگان از دست بعثی ها از اول سال 60 کلی کار صورت گرفته بود که می توان به شبیخون های پی در پی در تپه های الله اکبر و بالاخره آزادسازی آنها،گرفتن تپه سبز در غرب تپه های الله اکبر، عملیات شحیطیه، عملیات المهدی، عملیات سویدانی، عملیات دهلاویه (همان منطقه ای که دکتر چمران در آن به شهادت رسید)، عملیات شهید مدنی و یک سری کارهای دیگر اشاره کرد.
اما در کنار همه این کارها یک عملیات هم خاص آزاد کردن بستان و رسیدن به نقطه صفر مرزی یعنی تنگه چزابه تدارک دیده شده شود.بخش عمده ای از جلسات در پادگان گلف اهواز بود. سرهنگ علی صیاد شیرازی که تازه فرماندهی نیروی زمینی ارتش را تحویل گرفته بود با بچه های سپاه می نشستند و در جلسه های زیادی که گذاشته می شد کلی برنامه ریزی انجام می دادند. آخرش یک ستاد تشکیل شد که درآن از آدم های متخصص و متعهدی که در دانشکده فرماندهی و ستاد تدریس می کردند هم استفاده شد.
تو جلسه مطرح شد که یک تیپ زرهی از لشکر 92 زرهی اهواز با سه تیپ از بچه های سپاه در نظر گرفته شوند برای عملیاتی بزرگ با این اصل: «هرچه داریم درست به کار بگیریم و در جایی تک کنیم که بعد از رسیدن به هدف نیروی بیشتری برایمان بماند.»
برای شناسایی هم وقتی گفته شد که بچه های سپاه و ارتش با هم بروند، نگرانی در دل ژنرال افتاد. صیاد نگران بود که اگر اینها با هم بروند شناسایی، با این اختلاف سن و اختلاف روحیه که دارند مشکل درست می شد. یک دفعه همان وسط غلامعلی رشید مسئول عملیات سپاه و سرهنگ منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 گفتند: با هم می رویم شناسایی.
سه روز بعد، جواب شناسایی مثبت بود. مهمترین شناسایی در شمال غربی رود نیسان بود که غرب سوسنگرد و حاشیه هور و نیز از پشت دشمن در روستاهای دفار، نهرکسر، شیخ محمود و تا حوالی بیت نعمه را در برمی گرفت.
در ضمن منطقه شمال کرخه حد فاصل جناح دشمن و ارتفاعات میش داغ در منطقه رملی هم جزو مناطق شناسایی بود تا امکان دسترسی نیروهای خودی در خیز اول به عقبه دشمن در تنگه چزابه فراهم شود.
در این شناسایی درباره معابر خودی به دشمن و برعکس، میادین مین، خاکریزها و سایر تاسیسات، ثبت تحرکات و استعداد پشتیبانی دشمن مانند هوانیروز، توپخانه و پدافند هوایی اطلاعات جمع آوری شد.

شاخک عراقی ها خبردار شده بود، برداشته بودند از مسیر العماره و هویزه کلی نیروی زرهی آورده بودند بستان و می گفتند: ایرانی ها قصد جنگ دارند اما تلفات زیادی خواهند داد.
ایرانی ها اما بیدی نبودند که با این بادهای رادیو عراق بلرزند. آخر مردم شهر بستان باید از یک سال و اندی اسارت در دست عراقی های به قول خودشان پان عرب، نجات می یافتند. پان عرب هایی که مثلاً آمده بودند تا عرب های مقیم دشت آزادگان را از دست فارسها نجات بدهند! و پایان دادن به این وضعیت مردم بستان ممکن نبود مگر با پشتکار نیروهای ایرانی.
برای این منظور، پیش از عملیات ایرانی ها برای کسب پیروزی قاطع در عملیات طریق القدس با ایجاد خاکریزهای کوتاه خطوط خودی را به خطوط دشمن نزدیک کردند. پس از آن مهندسان زیر نظر مهندس علی آبادی از بچه های جهاد سازندگی جاده ای به طول 15 کیلومتر و 80 سانتیمتر ارتفاع از سطح زمین در زمین های رملی شمال منطقه عملیاتی که هنوز اشغال نشده بود احداث کردند. جاده ای که 25 روز احداث آن طول کشید.
شب عملیات نزدیک بود؛ اما هنوز برای عبور از میدان مین دو کلیومتری فکر خاصی نشده بود. تا اینکه یک طرحی با نام «طرح یزد» به ذهن یک پیرمرد یزدی رسید.
پیرمرد که فهمیده بود گره کار کجاست آمد و گفت: «می خواهم کاری کنم تا اره را برای شما باز کنم. فقط راه را نشانم بدهید.» از قسمت دیده بانی، منطقه را به پیرمرد نشان دادند و گفتند: اینجا بیابان است و آن طرف میدان مین گذاری شده است ما می خواهیم از این دو کیلومتر عبور کنیم.
پیرمرد به منطقه نگاهی کرد و بعد دو تا بیل و کلنگ و چهار نفر سرباز خواست و گفت:
کاری به کار من نداشته باشید فکر کنید مرا ندیده اید.
پیرمرد از پشت خاکریز ایران حدود سه متر از زمین را کند و شروع به کانال زدن به ارتفاع دو متر و عرض 90 سانتیمتر کرد. تا خط دشمن پیشروی کرد و از آن خط هم رد شد.
حالا همه چیز مهیا بود. از ارتش لشکر 16 زرهی قزوین (تیپ3)، لشکر 92 زرهی اهواز (تیپ یک)، تیپ یک لشکر 77 و 8گردان توپخانه در کنار خلبانان نیروی هوایی آماده بودند تا درکنار بچه های سپاه این آرزوی مردم بستان را محقق کنند.
سپاهی که او هم تیپ 1 عاشورا (9 گردان پیاده) ، تیپ 2 کربلا(3 گردان پیاده)، تیپ 3 امام حسین (ع) (8گردان پیاده) را آورده بود. بچه های سپاه برای این عملیات یک قرارگاه درست کرده بودند کمی دورتر از دهلاویه.

8آذر 60 در ساعت 12 و نیم شب در حالی که باران رحمت الهی وضعیت عجیبی به دشت داده بود رمز عملیات از ستاد عملیات مخابره شد: ... یا حسین(ع)...
نیروهای ایرانی متشکل از ارتش و سپاه و بسیج از سه جناح شاهسون، دهلاویه و چولانه هجوم گسترده به مواضع بعثی ها را آغاز کردند. بعثی ها هم که فکر می کردند. ایرانی ها در این شرایط جوی دنبال سرپناهی برای خیس نشدن هستند، غافلگیر شدند و در همان ساعات اول مواضع شان را در خطوط اول متصرف دیدند. در همان ساعات نیروهای ایرانی موفق شدند نیروهای احتیاط دشمن را هم در پشت خطوط پدافندی نابود کنند. یگان های سپاه در محور شمال آنقدر خوب عمل کرده بودند که فرمانده تیپ زرهی ارتش به گردان های زرهی و مکانیزه خود دستور داد از معابر باز شده با چراغ روشن رد شوند و به سمت اهداف پیشروی کنند. ساعت شش بامداد تیپ امام حسین (ع) به همراه یک گردان از تیپ 3 زرهی لشکر 92 موفق شدند ،تنگه چزابه را بگیرند.
روز دوم با سخت شدن شرایط در محور جنوبی نیروهای ایرانی در شمال با ورود به منطقه ابوچلاچ (منطقه کوچکی بین شاخه های کرخه در غرب بستان) به سوی شرق و جنوب شرقی پیشروی کردند. متعاقب ورود نیروهای ایرانی به مثلث سابله و پیشروی به سوی ساحل شمال رود سابله و نهر عبید، عراقی های باقی مانده فرار را بر قرار ترجیح داده، به جنوب رودخانه سابله گریختند. این حمله گسترده ایرانی ها باعث شد که شهر بستان پس از 427 روز اشغال به مام میهن بازگردد و دوباره پرچم سه رنگ ایران زیر آسمان آبی آن برقصد. عراقی ها برای از دست ندادن این شهر تاوان سنگینی پرداخت کردند و 1500 نفرشان به اجدادشان بپیوندند و 1300 اسیر هم به نیروهای ایرانی تقدیم کردند.
اما به وجود آمدن این لحظات با شکوه برای ایرانیان و نیز شاد شدن دل حضرت امام (ره) به همین راحتی ها هم نبود. یک گروه تخریب که کارشان درست کردن معبر از وسط میدان مین و نیز پاکسازی بود، دست به کار شدند و راه را برای قشون ایران باز کردند. بخشی از نیروهای ایرانی با گذاشتن از میدان مین و بخشی هم با عبور از رودخانه سابله توانستند به غرب بستان و در واقع به پشت خط مقدم عراقی ها برسند و در یک غافلگیری تاریخی دمار از روزگار بعثی ها دربیاورند. در برخی مواضع مانند چزابه کار به نبرد تن به تن کشید و تا چهار ساعت ادامه پیدا کرد. خلاصه در مجموع این نبرد علاوه بر شهر بستان روستاهای فنیخی، صالح حسن، سویدانی ، جابرحمدان، رمله، مگاسیس، دغاغله و سید شبیب آزاد شد.
ایرانی ها حالا شهری را تحویل گرفتند که به صورت یک دژ نظامی درآمده بود، مساجد، ساختمان ها و مغازه های شهر غارت و ویران شده بود و خود شهر نیز مملو بود از اجساد عراقی، با همه این احوال ایرانی ها نماز ظهر رفتند در نقطه صفر مرزی و نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندند و خدا را به شکرانه بازگرداندن این خطه از خاک به مام میهن حمد گفتند.
پس از این کار کارستان ایرانی ها، لشکر 11 سپاه چهارم عراق متلاشی شد و سرتیپ خمیس حواس فرمانده تیپ 48 عراق هم به هلاکت رسید. معدودی از واحدهای آن لشکر هم توانستد به سوی العماره فرار کنند و از مهلکه ای که ایرانی ها برایشان درست کرده بودند. جان سالم به دربرند. البته مقاومت عراقی ها در قسمتی که منتهی به هویزه می شد از روز سوم تا روز پنجم عملیات کماکان ادامه داشت. این مقاومت توسط هلی کوپترهای هوانیروز پاسخ داده شد و محل هایی که بعثی از آنجا شیطنت می کردند در هم کوبیده شد. به طوری که فقط در جبهه دغاغله 50 تانک و نفربر عراقی نابود شدند.
عراقی ها از رو نمی رفتند. روز ششم سعی کردند تا از تعلل نیروهای ایرانی در به وجود آوردن یک پدافند مطمئن و مستحکم، در منطقه مثلثی شکل شمال سابله، بهره ببرند و آن خطه را مجدداً مال خودشان کنند و در واقع از آنجا بستان را بتوانند تهدید کنند تا بعدها بگیرند! اما نیروهای کمکی پیاده و زرهی سر رسیدند و در کنار رزمندگان در قسمت شمال پل سابله، درس تاریخی به بعثی ها دادند و آنها را وادار به چندین کیلومتر عقب نشینی به همراه حمل جنازه هایی که روی دستشان مانده بود کردند.
ته عملیات هم پاکسازی منطقه ای به وسعت 70 کیلومتر مربع بین جنوب سابله و شمال رود نیسان بود که باید از وجود بعثی جماعت فرمت می شد. فرماندهان خودی پس از انجام مباحث مانور و اقدامات شناسایی و آماده سازی نیروها، قصد داشتند این منطقه را نیز آزاد نمایند؛ لیکن قبل از شروع عملیات، فرمانده عراقی به اشتباه تاکتیکی خود مبنی بر حضور در یک منطقه محصور با موانع طبیعی پی برده، بر همین اساس، در تاریخ 1360/9/30در پوشش آتش شدید توپخانه به طرز ماهرانه ای نیروهای خود را از منطقه مزبور خارج ساخت و در نتیجه، انجام عملیات نیروهای خودی منتفی شد.
امام امت (ره) در پاسخ به تلگرام آیت الله خامنه ای رئیس جمهور مبنی بر آزادی 650 کیلومتر مربع از خاک مقدس کشورمان این پیام را صادر کردند:
«...آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخار آفرین است، روحیه بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت طلبی این عزیزان که سربازان حقیقی ولی الله الاعظم ارواحنا فداه هستند، می باشد و این است فتح الفتوح. من به ملت بزرگ ایران و به فرماندهان شجاع قبل از آنکه پیروزی شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبریک بگویم، وجود چنین رزمندگانی را که در دو جبهه معنوی و صوری و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بیرون آمده اند، تبریک می گویم. مبارک باد بر کشور عزیز ایران و بر ملت شریف، رزمندگانی چنین قدرتمند و عاشقانی چنین محو جمالی ازلی و سربازانی چنین دلباخته دوست که شهادت را آرزوی نهایی خود و جانبازی راه محبوب در را آرمان اصیل خویش می دانند و ننگ بر آنان که در راهی جان خود را هدر می دهند و عرض و آبروی خود را می برند که پیروزی شان شکست و زندگی شان ننگ آفرین است.»
منبع: ماهنامه فکه شماره 91.