مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری
مصلح آگاه

مصلح آگاه

امیرکبیر شجاعانه در مقابل نفوذ سلطه بیگانه که مشکل اساسی کشور بود ایستاد . مقام معظم رهبری

لقب امیرکبیر در عهد قاجار


در عهد قاجاریه «امیرکبیر» به سه صورت مختلف (و نه به یک شکل واحد) به کار رفته و تغییرى تدریجى و کرونولوژیک از یک «خطاب پیش از اسم» به یک «لقب کلاسیک توصیفى» داشته است.

الف) در اوایل صرفا به‌صورت خطابى برای امرای بزرگ، پیش از اسم به‌کار می‌رفته (عینا مشابه خطاب عالیجاه مقرب الخاقان):

صاحبان این خطاب:

١) امیرکبیر میرزا محمد خان قاجار دولو بیگلربیکى طهران تاجبخش رکن‌الدوله

٢) امیرکبیر حاجى محمدحسین خان مروى قاجار عزالدینلو فخرالدوله

٣) امیرکبیر سلیمان خان قاجار قوانلو خان خانان نظام‌الدوله  اعتضاد‌الدوله

٤) امیرکبیر امیر خان سردار دولوى قاجار (دایى عباس میرزا نایب‌السلطنه ولیعهد)

٥) امیرکبیر محمدقاسم خان قوانلوى قاجار ظهیر‌الدوله

ب) سپس به‌صورت جایگزین لقب-منصب امیرنظام به‌کار رفته است؛ یعنى شخصى که به منصب «امارت نظام» منصوب می‌شد، لقب-منصب مربوطه یعنى لقب امیر نظامى را هم دریافت مى‌کرد؛ برای احترام لفظ کبیر را هم نظر به سابقه خطاب امیرکبیرى به آن افزودند که مى‌شد «امیرکبیر نظام» و آنگاه امیرکبیر به‌عنوان مشتق و مخفف به‌کار رفت و در واقع جایگزینى براى لقب-منصب رسمى امیر نظام مى‌شد.

صاحبان این شکل تغییریافته از لقب امیر نظامى (مشتق مخفف جایگزین):

٦) محمد خان زنگنه امیر نظام (امیر نظام> امیرکبیر نظام> امیرکبیر)

٧) میرزا محمدتقى خان فراهانى امیر نظام اتابیک اعظم (امیر نظام>امیرکبیر نظام>امیرکبیر)

٨) محمد قاسم میرزا امیر نظام ولیعهد (امیر نظام>امیرکبیر نظام>امیرکبیر)

ج) و در نهایت به‌عنوان لقب توصیفى دقیقا به همین صورت «امیرکبیر» (عینا مثل سایر القاب توصیفى از قبیل شعاع‌السلطنه یا امین‌السلطان یا وثوق‌الدوله  یا ظل‌السلطان):

افراد صاحب این لقب:

٩) صرفا کامران میرزا نایب‌السلطنه امیرکبیر

شهید علی اصغر وصالی شیدایی شهید چمران


سردار شهید اصغر وصالی؛ از مبارزه با رژیم پهلوی تا فرماندهی "دستمال‌سرخ ها"+تصاویر

فرمانده شجاع گروه دستمال‌سرخ‌ها در روزگار جوانی با تلاش فراوان توانست از ایران خارج شده و دوره‌های چریکی را میان مبارزان فلسطینی بگذراند، سپس به ایران آمد و مقطع دیگری از مبارزات خود را علیه رژیم ستم‌شاهی ادامه داد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, شهید اصغروصالی فرمانده شجاع گروه دستمال سرخ‌ها، در سال 1329 در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد. نام کامل او علی‌اصغر وصالی طهرانی‌فرد است. او در روزگار جوانی با تلاش فراوان توانست از ایران خارج شده و دوره‌های چریکی را در میان مبارزان فلسطینی بگذراند. سپس به ایران آمد و مقطع دیگری از مبارزات خود را ادامه داد اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت و در ابتدا به اعدام و سپس با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد. این حکم چندی بعد تغییر کرد و به 12 سال زندان تبدیل شد و در نهایت با شروع نهضت امام‌خمینی (ره) پس از تحمل حدود پنج ماه حبس از زندان ستمشاهی آزاد شد.

شهید اصغر وصالی؛ نفر وسط

‌برادران شهید علی اصغر و اسماعیل وصالی طهرانی‌فرد، هنگام سلطه رژیم ستمگر پهلوی دوم، در خانواده‌ای مذهبی و سیاسی متولد شدند و پرورش یافتند. اصغر که برادر بزرگتر بود، در ابتدای جوانی همراه دوستانش هیأتی به نام «مکتب هدایت» راه‌اندازی کرد و در کنار روخوانی و تفسیر قرآن به فعالیت سیاسی علیه رژیم پرداخت. بر هم زدن جلسات روحانیونی که وابسته به رژیم شاه و ساواک بودند و نیز مقابله با مظاهر فساد رژیم از جمله فعالیت‌های مبارزاتی اوست.

‌‌پس از انجام چنین فعالیت‌هایی، عوامل رژیم اصغر را دستگیر و به زندان ساواک فرستادند. او در زندان هم به فعالیت‌های انقلابی خود ادامه داد و ضمن ارتباط با افراد متدین مستقر در زندان بارها با مجاهدین خلق درگیر شده و علیه آنان موضع‌گیری ‌کرد تا چهره منافقانه آنها را رسوا کند. در این دوران مأموران زندان چنان شکنجه‌اش دادند که دچار آسیب جدی بدنی شود و وزنش به 27 کیلو رسید. با این همه، او از پا ننشست و به مبارزه‌اش ادامه داد. اصغر وصالی برای رسوایی منافقین از هیچ تلاشی فروگذار نبود به‌حدی‌که با وجود آشکار شدن آثار شکنجه بر بدنش، در بند محل حبسش، (زیر 8)، اذان می‌گفت و به نماز می‌ایستاد.زندانی‌های هم‌بند، از شجاعت و دلاوری اصغر متعجب شده و شیفته‌اش شدند تا جایی‌که نمازشان را به او اقتدا می‌کردند. با انجام این مهم، عملکرد ساواک و نقشه‌ای که داشت نتیجه‌ای معکوس داشت.

شهید اصغر وصالی؛ نفر وسط

‌پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره)، شهید وصالی انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال 1359، به تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه شد. مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت. سپس به فرماندهی گردان دوم از گردان‌های 9 ‌گانه سپاه در بدو تشکیل منصوب شد و با این گردان به کردستان رفت و شجاعانه جنگید. پس از این نبردها شهید مصطفی چمران می‌گوید «من در لبنان و بعلبک و سایر مناطق مجاهد زیاد دیده‌ام ولی تا به حال آدمی به شجاعت و فرماندهی اصغر وصالی ندیده‌ام.»

شهید اصغر وصالی؛ نفر دوم از سمت راست 


‌فرمانده مورد تأیید دکتر چمران به‌دلیل جنایاتی که گروهک‌های بی‌رحم بر مردم مظلوم کرد تحمیل کرده بودند بشدت عرصه را بر ضد انقلاب وابسته به امپریالیسم شرق و غرب تنگ می‌کند. این دلاوری او به مذاق برخی واسطه‌های خام و بی‌تجربه و بیرون از گود عمل خوش نمی‌آید. کار به جایی می‌رسد که بعد از شهادت اصغر وصالی، چند نفری که حکم بازداشت او را در دست داشتند برای بازداشتش به سراغ او می‌آیند که یکی از همرزمان اصغر به آنان می‌گوید اگر به دنبال اصغر وصالی می‌گردید بروید «بهشت زهرا» دنبالش بگردید، او شهید شده، بروید آنجا دستگیرش کنید.

شهید اصغر وصالی؛ نفر اول از سمت راست

این در حالی بود که او در حد توان خود و یارانش توانست مناطق بسیاری از خطه مظلوم کردستان را از محاصره دشمن آزاد کرده، امنیت و آرامش را به این بخش‌های مورد ظلم واقع شده برگرداند. وی با گردان تحت امرش در مقاطع مختلف و متعدد در جبهه‌های سخت غرب کشور خوش درخشید. نیروهای تحت امرش به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن‌شان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند. این دستمال‌ها به‌همراه مقداری مواد غذایی فاسد شده، از جمله شیرخشک‌های تاریخ گذشته، از ساختمان شیر و خورشید(هلال احمر)یکی از شهرهای مورد تهاجم ضد انقلاب به‌دست آمده بود.

شهید اصغر وصالی؛ نفر سوم از سمت چپ

‌مریم کاظم‌زاده درباره گروه دستمال سرخ‌ها می‌گوید «من مدت کوتاهی با این گروه زندگی کردم و نوع کارشان را از نزدیک دیدم. می‌دانم با چه خطرهایی مواجه می‌شدند و نحوه تعاملشان با یکدیگر چطور بود. اکثرشان به کاری که انجام می‌دادند معتقد بودند و این‌طور نبود که چشم و گوش بسته هرکاری به آنها گفته می‌شود انجام بدهند. در جلساتی که تشکیل می‌شد توجیه شده بودند که مردم کردستان تحت ستم قرار دارند و باید آنها را نجات دهند. درک بالایی نسبت به مسائل داشتند و هر کدامشان از دیگری روشن‌تر و مخلص‌تر بود. در کارها از هم سبقت می‌گرفتند و خطر را به جان می‌خریدند. در این بین، چیزی که بیشتر از همه مرا شگفت‌زده می‌کرد تعبدشان بود. نماز خواندنشان زیبا و حیرت‌انگیز بود. با اینکه تازه انقلاب شده بود و خیلی‌ها تعبد را ملموس ندیده بودند اما اینها خیلی زود راه بندگی را فراگرفته بودند.»

شهید وصالی در سال 1358 با ‌مریم کاظم‌زاده، خبرنگار، عکاس و گزارشگر مطبوعات ازدواج می‌کند. ‌دوره کوتاه زندگی مریم کاظم‌زاده و اصغر وصالی آغاز می‌شود. با اینکه هر دو جوانند و تازه به هم رسیده‌اند اما هیچ کدام از دیگری توقع ندارند که از خدمت دست بکشند. مریم کاظم‌زاده می‌گوید: «آن روزها دنبال آن‌چه دل‌مان می‌خواست نبودیم. شروع انقلاب بود و هر‌کدام شیفته این بودیم که بیشتر از دیگری کار و خدمت کنیم؛ کاری که ثمره داشته باشد. من کار ایشان را پذیرفته بودم و می‌دانستم مسئولیتش سنگین است. هیچ وقت از او نخواستم وقتش را بیشتر برای من بگذارد و از خدمت بزند. آن روزها همیشه به‌دنبال کامل شدن بودیم. ویژگی آن روز‌ها در همین بود که خدمت به انقلاب و کشور، مهم‌تر از خواسته‌های شخصی بود. همسرها هیچ وقت معترض به وضع موجود نبودند چرا که تازه انقلاب شده بود و اوضاع عادی نبود. هر شخص خصوصاً اگر در رده‌های بالا قرار داشت باید به‌جای سه یا چهار مدیر کار می‌کرد تا کار به انجام برسد و آن به نتیجه رسیدن کار بود که برای ما مهم بود نه خواسته‌ها و تمایلات شخصی».

شهید اصغر وصالی در کنار همسرش

سرانجام  ‌اصغر وصالی، حوالی ظهر 29 آبان 1359 مصادف با  عاشورای حسینی در تنگه حاجیان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید. پیکر مطهرشهید وصالی  در قطعه 24 بهشت زهرای تهران در کنار برادرش و در میان یارانش (گروه دستمال سرخ‌ها) به خاک سپرده شد.

مراسم تشییع پیکر شهید اصغر وصالی- همسر شهید نفر بلندگو به دست

 

شهیدی که طلبه معلم قرآن نانوا بود


گروه جهاد و حماسه: برادر شهید علومی گفت: پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را اعلام کردم؛ گفتند بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم که برادرم زنده است اما این حس خوب چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که گفتند که این رزمنده اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان بود.

ابوالفضل علومی، برادر شهید محمود علومی، در گفت‌وگو باخبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، با اشاره به خصوصیات بارز شهید علومی، اظهار کرد: من فرزند ارشد خانواده متولد ۱۳۴۲ هستم و برادرم محمود متولد ۱۳۴۹ بود؛ محمود زمانی که تحصیلات ابتدایی‌اش تمام شد، به دلیل شرایط سخت اقتصادی خانواده، به نطنزمهاجرت کردیم؛ محمود، پس از پایان دوره راهنمایی، به حوزه علمیه رفت. آن زمان مصادف با سال چهارم جنگ بود و محمود اصرار داشت تا به جبهه برود و از آنجا که تصمیم به تحصیل در حوزه علمیه داشت، تحصیل در حوزه را آغاز کرد. دو سال اول را در حوزه علمیه نطنز تحصیل کرد و سپس به قم رفت و تحصیلاتش را در حوزه علمیه بعثت قم زیر نظر آیت‌الله منتظری که در آن دوره قائم مقام حضرت امام خمینی(ره)، بودند، ادامه داد.
وی افزود: در زمان جبهه من و برادر دیگرم ابراهیم به جبهه می‌رفتیم و در عملیات طریق‌القدس سال ۶۰ حضور داشتیم و پدر و مادرم چندان موافق حضور محمود در جبهه نداشتند اما محمود به ما می‌گفت که چرا شما در جبهه حضور دارید و به من اجازه اعزام نمی‌دهید.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادر شهید علومی ادامه داد: محمود با اصرار بسیار، موافقت پدر و مادرم را برای اعزام به جبهه را گرفت و سرانجام عازم جبهه شد. همچنین محمود در آن دورانی که طلبه حوزه بود، کلاس‌های قرآن را در شهرستان نطنز راه‌اندازی کرد و در سن ۱۷ سالگی به تدریس مشغول شد. محمود؛ پیگیرانه و بسیار مستمر تشکیل جلسات قرآن در استفاده از اساتیدی از حوزه علمیه قم و تهران بود و حتی استاد توپچی هم در این جلسات حضور داشتند و نظارت می‌کردند.
وی بیان کرد: مادرم در قید حیات است اما پدرم دو سال پیش به رحمت خدا رفتند. پدرم نانوا بود و محمود زمانی که کلاس نداشت، فراغتش را در نانوایی و برای کمک به پدر می‌گذراند. محمود در مسائل اخلاقی و شرعی بسیار مقید بود و در برخورد با مردم بسیار خوش مشرب و خوش اخلاق بود.
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل برخورد مناسبش با مردم زبانزد عام و خاص در شهرستان نطنز بود. ۳۱ سال از شهادت محمود می‌گذرد و فردا ۲۱ دی ماه سالگرد شهادتش است که امشب مراسمی ویژه در حسینیه خانوادگی برگزار خواهیم کرد. محمود ۲۱ دی ماه سال ۶۵ در مرحله پنجم عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
وی بیان کرد: محمود مقید به نماز اول وقت بود؛ همچنین تا پیش از دهه ۶۰ نان را کیلویی می‌فروختند به همین دلیل محمود زمانی که در نانوایی به پدر کمک می‌کرد حواسش را جمع می‌کرد تا نان را با وزن مناسبی به مردم بفروشد و دچار کم‌فروشی نشود. 
برادر شهید علومی تصریح کرد: محمود به موضوع خمس بسیار اهمیت می‌داد و در دوره‌ای که پدر شرایط اقتصادی‌اش خوب نبود؛ چند روزی را در پرداخت خمس تعلل کرد تا اینکه محمود به پدر گفت اگر خمس را پرداخت نکنید، دیگر چیزی در خانه تناول نخواهم کرد و در نهایت پدر را وادار کرد تا پیش امام جمعه نطنز برود و خمسش را پرداخت کند.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
وی افزود: من و ابراهیم که در جبهه‌ها بودیم و محمود هم بعدها با اصرار موافقت پدر و مادرم را گرفت و راهی جبهه‌ شد که برای بار اولی که به جبهه آمد، توفیق شهادت را داشت. 
علومی اظهار کرد: محمود به دلیل اینکه بار اولش برای حضور در جبهه بود، باید دوره‌ کامل آموزشی را می‌گذراند که دوره‌اش بسیار طولانی شد و فرمانده گردان هم اجازه حضور در عملیات را نمی‌داد. عملیات کربلای چهار، یک ماه و نیم قبل از عملیات پنج بود. محمود بسیار دوست داشت که در عملیات کربلای ۴ حضور داشته باشد اما به دلیل کامل نبودن دوره آموزشی‌اش، نتوانست موافقت فرمانده گردان را کسب کند و فرمانده می‌گفت که گردان نیاز به امام جماعت دارد و باید محمود بماند؛ گرچه برای محمود بسیار سخت بود اما محمود از فرمانده گردان قول گرفت تا در عملیات کربلای ۵ حتما حضور داشته باشد.
وی ادامه داد: عملیات کربلای ۵ بود و فرمانده اجازه حضور محمود را به خط مرزی نداد. پشت اتوبوس‌های قدیمی، جایی برای خواب دارد که جلویش هم پرده‌ای پوشانده است. محمود پشت اتوبوس می‌رود و پرده را می‌کشد تا فرمانده او را نبیند. فرمانده آمار محمود را می‌گیرد و متوجه حضورش در اتوبوس می‌شود و چند بار نامش را صدا می‌کند:علومی، علومی، علومی؛ رزمندگان اشاره محل پنهان شدن محمود می‌کنند. محمود آنقدر مقابل فرمانده گریه کرد تا موافقت فرمانده را گرفت.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادر شهید علومی تصریح کرد: محمود در عملیات کربلای ۵ شهید شد و او سه ترکش نازک به قلبش خورده و نصف صورتش منهدم و دست راستش از ساعد قطع شده و به یک پوست بند بود.
وی بیان کرد: زمانی که محمود شهید شد، پیکرش در خاک عراق ماند و ۲۰ روز پس از عملیات طول کشید تا پیکرش را به ایران آوردیم. 
علومی اظهار کرد: آن دوره من در قرارگاه صراط‌ المستقیم بود که ابراهیم برادر دیگرم با من تماس گرفت که مفقود شده و خبری از او نیست. ابراهیم و محمود در گردان امیرالمؤمنین لشکر ۱۴ امام حسین بودند و لشکر زیرپوشش استان اصفهان بود. پس از ۲۰ روز بچه‌های تخریب بعد از مین‌گذاری به منطقه رفته بودند و متوجه شدند که پیکر محمود نیمه جان در آن جا افتاده است و به والدینم اعلام کردم که محمود شهید شده است. گرچه پدر و مادرم می‌دانستند که برای محمود اتفاقی افتاده است؛ چراکه عملیات تمام شده بود و خبری از محمود نبود.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
وی ادامه داد: زمانی که از محمود خبری نداشتیم، من و پدرم برای جستجوی محمود به اهواز رفتیم و زمانی که خبری از محمود نشد من به مشهد و پدرم شیراز و اصفهان رفتند. احتمال می‌دادیم که شاید محمود موجی شده باشد و نتواند صحبت کند. پس از جستجوهای بسیار به تهران آمدم و زمانی که به یکی از بیمارستان‌ها تماس گرفتم عنوان محمود علومی فرزند ابوالحسن را دادم؛ گفتند بیماری با این مشخصات داریم. در آن لحظه آنقدر حس خوبی داشتم و خوشحال شدم که برادرم زنده اما این حس خوب چند دقیقه‌ای نکشید که گفتند که این رزمنده اعزامی از تویسرکان و پزشک است درحالی که محمود طلبه و اعزامی از اصفهان بود.

رد نشود///انتظار وصال به برادر فقط چند لحظه طول کشید/ شهیدی که طلبه، معلم قرآن و نانوا بود
برادرشهید علومی گفت: محمود هر هفته دو روز با مشقت‌های بسیار به نطنز می‌رفت تا کلاس‌های قرآن را برگزار کند و حتی زمانی که در منطقه بود، دائما از طریق نامه و تلفن پیگیر تشکیل کلاس‌ها بود.محمود ۱۸ ساله بود که شهید شد و به اندازه مرد ۴۰ ساله درک و شعوراخلاقی داشت.

د

فرمانده لشگر17علی ابن ابی طالب(علیهما السلام)


فرمانده لشگر17علی ابن ابی طالب(علیهما السلام)
فرمانده لشگر17علی ابن ابی طالب(علیهما السلام)

جنگی که در شهریور 1359توسط دیکتاتور معدوم عراق ،صدام حسین به مردم ایران تحمیل شد؛ظهور اسطوره هایی رادر پی داشت که غیر از تاریخ صدر اسلام،در هیچ برهه ای از تاریخ بشرنشانی از آنها نیست.
ومهدی زین الدین یکی از این اسطوره هاست؛اسطوره ی زنده.
در سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.
نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان یک فروند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.
مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به لحاظ زمینه‌هایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محرب آیت‌الله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب می‌نمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژه‌ای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیت‌الله مدنی بسیار یاد می‌کرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان می‌دانست.
در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید زین‌الدین – برای بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرم‌آباد بردوش کشد.
در ادامه مبارزات سیاسی دوران دبیرستان، کینه عمیقی نسبت به رژیم پهلوی پیدا کرد و زمانی که حزب رستاخیز شروع به عضوگیری اجباری می‌نمود. شهید زین‌الدین به عضویت این حزب در نیامد و با سوابقی که از او داشتند از دبیرستان اخراجش کردند. به ناچار برای ادامه تحصیل، با تغییر رشته از ریاضی به طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید و در کنکور سال 1356 شرکت کرد و ضمن موفقیت، توانست رتبه چهارم را در بین پذیرفته‌شدگان دانشگاه شیراز بدست آورد. این امر مصادف با تبعید پدرش به جرم حمایت از امام خمینی(ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصیل و ورود جدی‌تر ایشان در سنگر مبارزه پدرش شد.
پس از مدتی پدر شهید زین‌الدین از سقز به اقلید فارس تبعید شد. این ایام که مصادف با جریانات انقلاب اسلامی بود، پدر با استفاده از فرصت پیش‌آمده، مخفیانه محل زندگی را به قم انتقال داد. مهدی نیز همراه سایراعضای خانواده، از خرم آباد به قم آمد و در هدایت مبارزات مردمی نقش موثرتری را عهده‌دار شد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که جذب نهاد مقدس جهادسازندگی شد و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم، برای انجام وظیفه شرعی و اجتماعی خود و حفظ و حراست از دست‌آوردهای خونین انقلاب، به این نهاد مقدس پیوست. ابتدا در قسمت پذیرش و پس از آن به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انجام وظیفه کرد.
شهید زین‌الدین در زمان مسئولیت خود در واحد اطلاعات (که همزمان با غائله خلق مسلمان و توطئه‌های پیچیده ضدانقلاب در شهر خونین و قیام قم بود) با ابراز نقش فعال خود و با برخورداری از بینش عمیق سیاسی، در خنثی کردن حرکتهای انحرافی و ضدانقلابی گروهکهای آمریکایی نقش به سزایی داشت.
با آغاز تهاجم دشمن بعثی به مرزهای میهن اسلامی، شهید زین‌الدین بی‌درنگ پس از گذراندن آموزش کوتاه مدت نظامی، به همراه یک گروه صدنفره خود را به جبهه رساند و به نبرد بی‌امان علیه کفار بعثی پرداخت.
پس از مدتی مسئول شناسایی یگانهای رزمی شد. و بعد از آن نیز مسئول اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و سوسنگرد گردید. در این مسئولیتها با شجاعت، ایمان و قوت قلب،‌تا عمق مواضع دشمن نفوذ می‌کرد و با شناسایی دقیق و هدایت رزمندگان اسلام، ضربات کوبنده‌ای بر پیکر لشکریان صدام وارد می‌آورد. بخشی از موفقیتهای بدست آمده توسط رزمندگان اسلام در عملیات فتح‌المبین، مرهون تلاش و زحمات ایشان و همکارانش در زمان تصدی مسئولیت اطلاعات – عملیات سپاه دزفول و محورهای عملیاتی بود.
شهید زین‌الدین در عملیات بیت‌المقدس مسئولیت اطلاعات – عملیات قرارگاه نصر را برعهده داشت و بخاطر لیاقت، ایمان، خلوص، استعداد رزمی و شجاعت فراوان، در عملیات رمضان به عنوان فرمانده تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) - که بعدها به لشکر تبدیل شد – انتخاب گردید.
در عملیات رمضان، تیپ علی‌بن ابیطالب(ع) جزو یگانهای مانوری و خط‌شکن بود و به حول و قوه الهی و با قدرت فرماندهی و هدایت ایشان – در بکارگیری صحیح نیروها و موفقیت آن یگان در این عملیات – بعدها این تیپ، به لشکر تبدیل شد.
لشکر مقدس علی‌بن ابیطالب(ع) در تمام صحنه‌های نبرد سپاهیان اسلام (عملیات محرم، والفجرمقدماتی، والفجر3 و والفجر4) خط شکن و به عنوان یکی از یگانهای همیشه موفق، نقش حساس و تعیین کننده‌ای را برعهده داشت.
صبر، استقامت، مقاومت جانانه و به یادماندنی این یگان، همگام با سایر یگانها در عملیات پیروزمندانه خیبر بسیار مشهور است. هنگامی که دشمن از هوا و زمین و با انواع جنگ‌افزارها و هواپیماهای توپولوف و میگ و بمبهای شیمیایی و پرتاب یک میلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره، جزایر مجنون را آماج حملات خویش قرار داده بود، او و یگان تحت امرش مردانه و تا آخرین نفس جنگیدند و دشمن زبون را به عقب راندند و جزایر و حفظ کردند.
خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیه‌ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.
مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمی‌شد.
شهید زین‌الدین در کنار تلاش بی‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت که جبهه‌های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا می‌کند. همیشه به رزمندگان سفارش می‌کرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر بپردازند.
او همواره سعی می‌کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می‌نمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن می‌پرداخت.
به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا می‌داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.
با علاقه خاصی به بسیجی‌ها توجه می‌کرد. محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژه‌ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر سرکشی می‌نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می‌کرد. همواره به برادران سفارش می‌کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.
شیفتگی و محبت ویژه‌ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق می‌ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن حضرت تبعیت می‌نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش می‌داد و سعی می‌کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می‌گفت:
ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری می‌رسد، یک جان که سهل است، ای کال صدها جان می‌داشتیم و در راه امام فدا می‌کردیم.
او در سخت‌ترین مراحل جنگ با عمل به گفته‌های حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبهه‌ها کرد.
حفظ اموال بیت‌المال برای شهید زین‌الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار می‌برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می‌گفت:
در مقابل بیت‌المال مسئول هستیم.
در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه‌روی می‌کرد.
او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش می‌کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه‌ها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش بود.
برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می‌توان یافت.
او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی‌اندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار می‌کرد:
ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.
از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی می‌کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.
او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام. خیلی‌ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می‌دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود را ساخته بود.
اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی‌اش که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می‌شد برادری صمیمی و دلسوز برای آنها بود.
شهید مهدی زین‌الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می‌گفت:
من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئله‌ای به وجود نخواهد آمد.
در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق جان نیروهای رزمنده می‌نشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش می‌کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می‌کردند.
او یکی از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار می‌آمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می‌شود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می‌خواندند.
سردار رحیم صفوی‌فرمانده سابق سپاه درباره او می‌گوید:
شهید مهدی زین‌الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصه‌های جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.
شهادت مزدی بودکه خدا برای مجاهدات بی شمار این بنده برگزیده اش قرارداده بود.
در آبان سال 1363 شهید زین‌الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت می‌کنند. در آنجا به برادران می‌گوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!
موقعی که عازم منطقه می‌شوند، راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند: خودمان می‌رویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او می‌گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم.
فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها و شرکت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.
همان طور که برادران را توصیه می‌کرد: ما باید حسین‌وار بجنگیم؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛ ای کاش جانها می‌داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می‌کردیم؛ از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می‌گفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت.
منبع:پرونده شهید درسازمان بنیاد شهید وامور ایثارگران قم ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید
منبع: www.sajed.ir

شرحی بر عملیات طریق القدس


 فتح الفتوح
فتح الفتوح


 

نویسنده: محمد گرشاسبی 



 

شرحی بر جریان آزادسازی شهر بستان و منطقه عملیاتی طریق القدس
 

بیشتر از دو ماه از شکستن محاصره سوسنگرد می گذشت. صدام که از نیت ایرانی ها برای رسیدن به نقطه صفر مرزی در منطقه دشت آزادگان مطمئن شده بود تمام تلاشش را کرد تا ایرانی ها به این مقصد خود نرسند. او به سپهبد «هاشم صباح الفخری» فرمانده سپاه چهارم ارتش عراق که وظیفه اشغال منطقه دشت آزادگان را بر عهده داشت، دستور داده بود مواضع پدافندی خود را با استفاده از موانع طبیعی و مصنوعی در محور جابرحمدان در شمال رودخانه کرخه و محورهای دهلاویه، سویدانی و هویزه در جنوب کرخه، به گونه ای مناسب تحکیم و تثبیت کند، او هم در شمال کرخه از نزدیکی دهکده جابرحمدان تا تپه ماهورهای رملی غیر قابل عبور دامنه میش داغ، یک خاکریز احداث کرد. خاکریزی به شکل عصا با سه متر عرض که سنگرها و مواضع انفرادی و جمعی برای نفرات تفنگدار، تیربارها و جنگ افزارهای سبک و سنگین را در خود جای می داد. «فخری» در فاصله هر چند سنگر هم یک سکوی تانک و نفربر تدارک دیده بود. 
درآن مقطع عراقی ها در شمال کرخه این قشون را داشتند؛ تیپ 26 زرهی از لشکر5، تیپ 93 پیاده از لشکر 4پیاده کوهستانی،گردان 1 پیاده از تیپ 23، تیپ 31 و 32 نیروی مخصوص و نیروهای جیش الشعبی، در جنوب کرخه هم، تیپ های 25 مکانیزه و 30،16 و 96 زرهی از لشکر 6 زرهی، تیپ 48 پیاده از لشکر 11 پیاده، تیپ 12 زرهی از لشکر 3 زرهی، یک گردان از تیپ 32 نیروی مخصوص، گردان 20 دفاع الواجبات، نیروهای کماندویی لشکر 7پیاده و نیروهای جیش الشعبی.
خلاصه این خاکریز احداث شد و طولش هم شد 18 کیلومتر،عراقی ها جلوی آن خاکریز هم از ترس «قواه الایرانی» یک میدان مین درست و حسابی احداث کردند که حتی یک گربه ایرانی هم به آن ها نزدیک نشود.
اما این طرف چه خبر؟ برای آزاد سازی کامل دشت آزادگان از دست بعثی ها از اول سال 60 کلی کار صورت گرفته بود که می توان به شبیخون های پی در پی در تپه های الله اکبر و بالاخره آزادسازی آنها،گرفتن تپه سبز در غرب تپه های الله اکبر، عملیات شحیطیه، عملیات المهدی، عملیات سویدانی، عملیات دهلاویه (همان منطقه ای که دکتر چمران در آن به شهادت رسید)، عملیات شهید مدنی و یک سری کارهای دیگر اشاره کرد.
اما در کنار همه این کارها یک عملیات هم خاص آزاد کردن بستان و رسیدن به نقطه صفر مرزی یعنی تنگه چزابه تدارک دیده شده شود.بخش عمده ای از جلسات در پادگان گلف اهواز بود. سرهنگ علی صیاد شیرازی که تازه فرماندهی نیروی زمینی ارتش را تحویل گرفته بود با بچه های سپاه می نشستند و در جلسه های زیادی که گذاشته می شد کلی برنامه ریزی انجام می دادند. آخرش یک ستاد تشکیل شد که درآن از آدم های متخصص و متعهدی که در دانشکده فرماندهی و ستاد تدریس می کردند هم استفاده شد.
تو جلسه مطرح شد که یک تیپ زرهی از لشکر 92 زرهی اهواز با سه تیپ از بچه های سپاه در نظر گرفته شوند برای عملیاتی بزرگ با این اصل: «هرچه داریم درست به کار بگیریم و در جایی تک کنیم که بعد از رسیدن به هدف نیروی بیشتری برایمان بماند.»
برای شناسایی هم وقتی گفته شد که بچه های سپاه و ارتش با هم بروند، نگرانی در دل ژنرال افتاد. صیاد نگران بود که اگر اینها با هم بروند شناسایی، با این اختلاف سن و اختلاف روحیه که دارند مشکل درست می شد. یک دفعه همان وسط غلامعلی رشید مسئول عملیات سپاه و سرهنگ منفرد نیاکی فرمانده لشکر 92 گفتند: با هم می رویم شناسایی.
سه روز بعد، جواب شناسایی مثبت بود. مهمترین شناسایی در شمال غربی رود نیسان بود که غرب سوسنگرد و حاشیه هور و نیز از پشت دشمن در روستاهای دفار، نهرکسر، شیخ محمود و تا حوالی بیت نعمه را در برمی گرفت.
در ضمن منطقه شمال کرخه حد فاصل جناح دشمن و ارتفاعات میش داغ در منطقه رملی هم جزو مناطق شناسایی بود تا امکان دسترسی نیروهای خودی در خیز اول به عقبه دشمن در تنگه چزابه فراهم شود.
در این شناسایی درباره معابر خودی به دشمن و برعکس، میادین مین، خاکریزها و سایر تاسیسات، ثبت تحرکات و استعداد پشتیبانی دشمن مانند هوانیروز، توپخانه و پدافند هوایی اطلاعات جمع آوری شد.

شاخک عراقی ها خبردار شده بود، برداشته بودند از مسیر العماره و هویزه کلی نیروی زرهی آورده بودند بستان و می گفتند: ایرانی ها قصد جنگ دارند اما تلفات زیادی خواهند داد.
ایرانی ها اما بیدی نبودند که با این بادهای رادیو عراق بلرزند. آخر مردم شهر بستان باید از یک سال و اندی اسارت در دست عراقی های به قول خودشان پان عرب، نجات می یافتند. پان عرب هایی که مثلاً آمده بودند تا عرب های مقیم دشت آزادگان را از دست فارسها نجات بدهند! و پایان دادن به این وضعیت مردم بستان ممکن نبود مگر با پشتکار نیروهای ایرانی.
برای این منظور، پیش از عملیات ایرانی ها برای کسب پیروزی قاطع در عملیات طریق القدس با ایجاد خاکریزهای کوتاه خطوط خودی را به خطوط دشمن نزدیک کردند. پس از آن مهندسان زیر نظر مهندس علی آبادی از بچه های جهاد سازندگی جاده ای به طول 15 کیلومتر و 80 سانتیمتر ارتفاع از سطح زمین در زمین های رملی شمال منطقه عملیاتی که هنوز اشغال نشده بود احداث کردند. جاده ای که 25 روز احداث آن طول کشید.
شب عملیات نزدیک بود؛ اما هنوز برای عبور از میدان مین دو کلیومتری فکر خاصی نشده بود. تا اینکه یک طرحی با نام «طرح یزد» به ذهن یک پیرمرد یزدی رسید.
پیرمرد که فهمیده بود گره کار کجاست آمد و گفت: «می خواهم کاری کنم تا اره را برای شما باز کنم. فقط راه را نشانم بدهید.» از قسمت دیده بانی، منطقه را به پیرمرد نشان دادند و گفتند: اینجا بیابان است و آن طرف میدان مین گذاری شده است ما می خواهیم از این دو کیلومتر عبور کنیم.
پیرمرد به منطقه نگاهی کرد و بعد دو تا بیل و کلنگ و چهار نفر سرباز خواست و گفت:
کاری به کار من نداشته باشید فکر کنید مرا ندیده اید.
پیرمرد از پشت خاکریز ایران حدود سه متر از زمین را کند و شروع به کانال زدن به ارتفاع دو متر و عرض 90 سانتیمتر کرد. تا خط دشمن پیشروی کرد و از آن خط هم رد شد.
حالا همه چیز مهیا بود. از ارتش لشکر 16 زرهی قزوین (تیپ3)، لشکر 92 زرهی اهواز (تیپ یک)، تیپ یک لشکر 77 و 8گردان توپخانه در کنار خلبانان نیروی هوایی آماده بودند تا درکنار بچه های سپاه این آرزوی مردم بستان را محقق کنند.
سپاهی که او هم تیپ 1 عاشورا (9 گردان پیاده) ، تیپ 2 کربلا(3 گردان پیاده)، تیپ 3 امام حسین (ع) (8گردان پیاده) را آورده بود. بچه های سپاه برای این عملیات یک قرارگاه درست کرده بودند کمی دورتر از دهلاویه.

8آذر 60 در ساعت 12 و نیم شب در حالی که باران رحمت الهی وضعیت عجیبی به دشت داده بود رمز عملیات از ستاد عملیات مخابره شد: ... یا حسین(ع)...
نیروهای ایرانی متشکل از ارتش و سپاه و بسیج از سه جناح شاهسون، دهلاویه و چولانه هجوم گسترده به مواضع بعثی ها را آغاز کردند. بعثی ها هم که فکر می کردند. ایرانی ها در این شرایط جوی دنبال سرپناهی برای خیس نشدن هستند، غافلگیر شدند و در همان ساعات اول مواضع شان را در خطوط اول متصرف دیدند. در همان ساعات نیروهای ایرانی موفق شدند نیروهای احتیاط دشمن را هم در پشت خطوط پدافندی نابود کنند. یگان های سپاه در محور شمال آنقدر خوب عمل کرده بودند که فرمانده تیپ زرهی ارتش به گردان های زرهی و مکانیزه خود دستور داد از معابر باز شده با چراغ روشن رد شوند و به سمت اهداف پیشروی کنند. ساعت شش بامداد تیپ امام حسین (ع) به همراه یک گردان از تیپ 3 زرهی لشکر 92 موفق شدند ،تنگه چزابه را بگیرند.
روز دوم با سخت شدن شرایط در محور جنوبی نیروهای ایرانی در شمال با ورود به منطقه ابوچلاچ (منطقه کوچکی بین شاخه های کرخه در غرب بستان) به سوی شرق و جنوب شرقی پیشروی کردند. متعاقب ورود نیروهای ایرانی به مثلث سابله و پیشروی به سوی ساحل شمال رود سابله و نهر عبید، عراقی های باقی مانده فرار را بر قرار ترجیح داده، به جنوب رودخانه سابله گریختند. این حمله گسترده ایرانی ها باعث شد که شهر بستان پس از 427 روز اشغال به مام میهن بازگردد و دوباره پرچم سه رنگ ایران زیر آسمان آبی آن برقصد. عراقی ها برای از دست ندادن این شهر تاوان سنگینی پرداخت کردند و 1500 نفرشان به اجدادشان بپیوندند و 1300 اسیر هم به نیروهای ایرانی تقدیم کردند.
اما به وجود آمدن این لحظات با شکوه برای ایرانیان و نیز شاد شدن دل حضرت امام (ره) به همین راحتی ها هم نبود. یک گروه تخریب که کارشان درست کردن معبر از وسط میدان مین و نیز پاکسازی بود، دست به کار شدند و راه را برای قشون ایران باز کردند. بخشی از نیروهای ایرانی با گذاشتن از میدان مین و بخشی هم با عبور از رودخانه سابله توانستند به غرب بستان و در واقع به پشت خط مقدم عراقی ها برسند و در یک غافلگیری تاریخی دمار از روزگار بعثی ها دربیاورند. در برخی مواضع مانند چزابه کار به نبرد تن به تن کشید و تا چهار ساعت ادامه پیدا کرد. خلاصه در مجموع این نبرد علاوه بر شهر بستان روستاهای فنیخی، صالح حسن، سویدانی ، جابرحمدان، رمله، مگاسیس، دغاغله و سید شبیب آزاد شد.
ایرانی ها حالا شهری را تحویل گرفتند که به صورت یک دژ نظامی درآمده بود، مساجد، ساختمان ها و مغازه های شهر غارت و ویران شده بود و خود شهر نیز مملو بود از اجساد عراقی، با همه این احوال ایرانی ها نماز ظهر رفتند در نقطه صفر مرزی و نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندند و خدا را به شکرانه بازگرداندن این خطه از خاک به مام میهن حمد گفتند.
پس از این کار کارستان ایرانی ها، لشکر 11 سپاه چهارم عراق متلاشی شد و سرتیپ خمیس حواس فرمانده تیپ 48 عراق هم به هلاکت رسید. معدودی از واحدهای آن لشکر هم توانستد به سوی العماره فرار کنند و از مهلکه ای که ایرانی ها برایشان درست کرده بودند. جان سالم به دربرند. البته مقاومت عراقی ها در قسمتی که منتهی به هویزه می شد از روز سوم تا روز پنجم عملیات کماکان ادامه داشت. این مقاومت توسط هلی کوپترهای هوانیروز پاسخ داده شد و محل هایی که بعثی از آنجا شیطنت می کردند در هم کوبیده شد. به طوری که فقط در جبهه دغاغله 50 تانک و نفربر عراقی نابود شدند.
عراقی ها از رو نمی رفتند. روز ششم سعی کردند تا از تعلل نیروهای ایرانی در به وجود آوردن یک پدافند مطمئن و مستحکم، در منطقه مثلثی شکل شمال سابله، بهره ببرند و آن خطه را مجدداً مال خودشان کنند و در واقع از آنجا بستان را بتوانند تهدید کنند تا بعدها بگیرند! اما نیروهای کمکی پیاده و زرهی سر رسیدند و در کنار رزمندگان در قسمت شمال پل سابله، درس تاریخی به بعثی ها دادند و آنها را وادار به چندین کیلومتر عقب نشینی به همراه حمل جنازه هایی که روی دستشان مانده بود کردند.
ته عملیات هم پاکسازی منطقه ای به وسعت 70 کیلومتر مربع بین جنوب سابله و شمال رود نیسان بود که باید از وجود بعثی جماعت فرمت می شد. فرماندهان خودی پس از انجام مباحث مانور و اقدامات شناسایی و آماده سازی نیروها، قصد داشتند این منطقه را نیز آزاد نمایند؛ لیکن قبل از شروع عملیات، فرمانده عراقی به اشتباه تاکتیکی خود مبنی بر حضور در یک منطقه محصور با موانع طبیعی پی برده، بر همین اساس، در تاریخ 1360/9/30در پوشش آتش شدید توپخانه به طرز ماهرانه ای نیروهای خود را از منطقه مزبور خارج ساخت و در نتیجه، انجام عملیات نیروهای خودی منتفی شد.
امام امت (ره) در پاسخ به تلگرام آیت الله خامنه ای رئیس جمهور مبنی بر آزادی 650 کیلومتر مربع از خاک مقدس کشورمان این پیام را صادر کردند: 
«...آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخار آفرین است، روحیه بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت طلبی این عزیزان که سربازان حقیقی ولی الله الاعظم ارواحنا فداه هستند، می باشد و این است فتح الفتوح. من به ملت بزرگ ایران و به فرماندهان شجاع قبل از آنکه پیروزی شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبریک بگویم، وجود چنین رزمندگانی را که در دو جبهه معنوی و صوری و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بیرون آمده اند، تبریک می گویم. مبارک باد بر کشور عزیز ایران و بر ملت شریف، رزمندگانی چنین قدرتمند و عاشقانی چنین محو جمالی ازلی و سربازانی چنین دلباخته دوست که شهادت را آرزوی نهایی خود و جانبازی راه محبوب در را آرمان اصیل خویش می دانند و ننگ بر آنان که در راهی جان خود را هدر می دهند و عرض و آبروی خود را می برند که پیروزی شان شکست و زندگی شان ننگ آفرین است.»
 منبع: ماهنامه فکه شماره 91.